۱۲ پاسخ

بیخیال بابا.کار خطرناکی

اول بگو سرویکست چنده اگه ۲۹ ۳۰ باشه باید استراحت کنی کمتر نشه چون دیگه بالا نمیره سرویکس اگه زیر ۲۸ دکترتو عوض کن برات پساری بزاره

مگه تو سونو مشخص شده بریچه ...و اینکه اینکارهم باید زیرنظر ی مامای طب سنتی باشه

سلام
یک درصدم همچین کاری و ریسکی نکنی

خطرناکه اگه بند ناف بیافته دور گردنش میخوای چیکارکنی

نکنیا عه برو دکتر اذیت میشی انگولک نکن خودتو باو

اره منم شنیدم همچین چیزی

منم حامله که بودم شکمم سفت که میشددردمیگرفت
مادر شوهرم می‌گفت به خاطر اینکه بدخوابیدی بچت چپیده
بعدباروغن زیتون ماساژش میدادخوب میشدم

بارداری سخته دیگه.من تا امروز هزار تا چالش داشتم با بارداری اولم زمین تا آسمون فرق داره

نه نرو

بیخیال

درضمن ۲۴ هفته ام

سوال های مرتبط

مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پ.ا.رت ۸۸
نزدیکای ظهر بود که از بیمارستان مرخص شدم....
شاید غیر قابل باور باشه ولی اصلاً سعی می‌کردم صورت بچه رو نگاه نکنم....
خیلی می‌ترسیدم می‌ترسیدم یه وقت مهرش به دلم جوری بیفته که نتونم از خودم دورش کنم....
و باید خودمو کنترل می‌کردم و هرگز به این چیزا فکر نمی‌کردم چون من امید مادر شدنو تو دل یه مادر دیگه زنده کرده بودم....
حتی توی راه خودم بغل نگرفتم بچه رو دادم بغل مادر شوهرم....
تا رسیدیم خونه من رفتم دوش بگیرم....
همونطور که داشتم ل.باسامو در می‌آوردم تا برم ح.موم داشتم با جاریمم صحبت می‌کردم....
زن داداش من دارم میرم دوش بگیرم خودتون بچه رو حمام کنید و هر کاری که دوست دارید انجام بدید لطفاً دیگه در مورد بچه با من صحبت نکنید که این کارو بکنیم یا نکنیم این بچه مال شماست فکر کن خودت بیمارستان رفتی و بچه رو با خودت آوردی.....
زن داداش صورتمو بوسید و رفت....
توی حمام تا تونستم گریه کردم....
من به خاطر حس خوب که به زن داداش داده بودم و هم به خاطر دوری که از بچه‌ام داشتم.....
اما خب من یه دختر دیگه داشتم من یه نور چشم دیگه داشتم.......
مامان نازنین‌‌زهرا💗 مامان نازنین‌‌زهرا💗 ۴ سالگی
دخترم میره پیش دبستانی
همیشه باباش میبره میاره کم پیش میاد من برم

ولی هرباار که من میرم ی پسر بچه هست به اسم پارسا ۵ سالشه
میرم تو میاد بغلم حرفاش کاملا نامفهومه من اصن حرفاشو نمیفهمم قشنگ بهم میگه مامان
بعد مثلا بهش میگفتم توپ زرد اینا رنگا رو تشخیص نمیداد
ی بچه تو ۵ سالگی کامل باید حرف بزنه رنگا رو بلد باشه و هزارتا چیز دیگه
اصن قصد قضاوت ندارم
تا حالا پیش نیومده ولی خیلی دوست داشتم مامانشو ببینم بهش بگم این بچه رو ببر گفتار درمانی پیگیری کن بخدا حیفه سال دیگه بخواد بره کلاس اول و نتونه حرف بزنه واقعا نمیشه
والا تو اون پیش دبستانی قرار نیست هیچ پیشرفتی بکنه همیشه تو سالنه هیچوقت تو کلاس پیش بچه های دیگه نیست

خواهشا تو این سن کم مشکلات بچه هاتونو جدی بگیرین بخدا حیفه
دختر من که تو حرف زدنو اینا هیچ مشکلی نداره باز به دفتر شطرنجیش میرسی اصن تو این دنیا نیستو کلی باید توضیح بدی دیگه اونی که تو حرف زدنو مفاهیم ساده مشکل داره خیلی سختی میکشه
گناه داره اون بچه تو مدرسه مسخره بشه
مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پ.ا.رت 73
برعکس خیلی از مادرا دوران بارداری خوبی داشتم.....
همه اعضای خانواده به فکرم بودن و حسابی هوامو داشتن....
حتی برادراش وقتی از سر کار میومدن واسه بچه لباس یا واسه من خوراکی چیزی می‌گرفتن می‌آوردن.....
بهنام فعلاً این سری واقعاً آدم شده بود.....
بالاخره روز زایمانم رسید و دختر قشنگم به دنیا اومد......
پدر شوهرم از اول ازدواج خودش آرزو داشته دختر دار بشه و اسمشو بزاره کژال....
بهنام و اعضای خانواده به من گفتن هر اسمی رو که خودت دوست داری روی بچه بزار و ما هیچ کاری نداریم.....
و من بعد از به دنیا آمدن بچه گفتم دوست دارم اسم بچه رو بذارم کژال....
پدر شوهرم از خوشحالی زد زیر گریه.....
ازم تشکر کرد.....
نه بابا جون این چه حرفیه در مقابل کارایی که شما در حق من کردید این کوچک‌ترین چیزیه که می‌تونستم انجام بدم.....
دخترم داشت روز به روز بزرگ و بزرگتر می‌شد.....
همه اعضای خانواده هواشو داشتن.....
حسابی به دخترم می‌رسیدن......
تا اینکه وقتی من خواب بودم و بچه گریه می‌کرد سریع مادر شوهرم میومد و بچه رو می‌برد پیش خودش....
حتی خود بهنام که سحر لان حتماً زن داداشم حسودی می‌کنن....
اما واقعا اینطوری نبود و زن داداشش حسابی مراقب من و بچه بودن مثل یه خواهر