۹ پاسخ

معلوم ک کار دختر شما درست بود.منم به گندم یاد دادم.و البته توو مهدشونم خیلی روی این مسائل مانور میدن.مربی مهدش روانشناس کودک و میگ آموزش این مسائل از کودکی باید باشه
اون پدر مشکل داشت قاعدتا

آفرین به دختر شما که همدلی بلده و آفرین به شما که یادش دادید حالا مستقیم یا غیر مستقیم
میدونستی یکی از سرفصل هایی که تو کلاس مهارت های زندگی با بچه ها کار میکنن همدلیه؟
کارش بی نظیر بوده حتما تحسینش کنید بابت این کارش
و اون آقا هم فقط براش میشه تاسف خورد

عزیزم دختر شما فرشته ست کار اون آغا اشتباه بوده یه بچه کوچیک تو اون حالت می‌تونه چه کار بدی بکنه مگه؟

عزیزم خب معلومه کار دختر شما.
متاسفانه پدر و مادر های غیر نرمال و بچه های غیرنرمال زیادن

مردک روانی

آنقدر ناراحت شدم گفتم بع جایی که بیاد بگه عمو مرسی که خواستی به دوستت کمک کنی این جوری برخود کرد من ناراحت شدم دست دخترم و کشیدم بردم حلا باخودم میگه شاید به جایی که محبت کردن و انسان بودن یادش بدم تو این زمونه باید بدی کردن ث بد بودن یادش بدم شما بگید تربیت من مادر اشتباه

متاسفانه دختر من انقد مهربونه و بچه هارو دوس داره هی میخاد بچه هارو ببوسه بغلشون کنه من حرص میخورم اخه اون بچه ها کاملا بی حس هستن میترسم بچم ضربه روحی بخوره با این اخلاقش بسکه بقیه بچه ها رفتارشون تنده

ممنون از لطف شما به مادرشوهرم گفتم گفت می خواستی بگی همین شماها هستین که آدم از محبت کردن به هم نوع بیزار می کنید

دستت بده من پوشو

سوال های مرتبط

مامان بیتا مامان بیتا ۳ سالگی
مامانت التماستون میکنم تو رو به هر چی می‌پرستیم جواب بدبن،خیلی نگرانم دو روزه از استرس همش قرص آرامبخش میخورمو خوابم نمیبره
دختر من یه سال پیش از تب زیاد تشنج کرد،بعد از اون مدت دیگه هر بار که مریض شدو تب کرد تشنج نکرد ولی چند روز پیش بدون هیچ مریضی یهو دیدم خود به خود افتاد زمین ورزش که داشتن کلا بی حال بود بهم نگاه میکرد ولی جواب نمیداد، صبحانه نخورده بود اصلا،هیچی نخورده بود، بعده سی ثانیه خودش خوب شد و عین اول افتاد به بازی کردن، الان نمیدونم تشنج بوده با نه،رفتم دکتر ازش نوار مغز گرفتن مشکلی نداشت،دکترم گف دفه بعد اگه زبونم لال اینجوری شد ازش فیلم بکیر، و گف احتمال کم میده که تشنج باشه،گفت ممکنه به خاطر افت قند باشه،خالا التماستون میکنم بیام بگین ببینم شده بچه های شما به خاطر ناشتا بودن اینجوری بشن؟؟؟التماستون میکنم بهم بگین تا بفهمم بچم چه مشکلی داشته،بخ دا قسم چند روزه خواب به چشم نیومده
از علاعمش اگه بخوام اون موقع بگم این بود که یهو خورد زمین،گیج بود،هوشیاری نداشت در حد چند ثانیه، ولی نه فکس قفل کرد نه بدنش لرزید دستور پاشم تا جایی که یادمه خشک نشد
مامان حسین مامان حسین ۳ سالگی
مامان 🎵 امیرعلی 🎶 مامان 🎵 امیرعلی 🎶 ۳ سالگی
⛔ لطفا 🚫 لطفا 🚫 لطفا 🚫 عزیزی که باردار هستی نخون ...⛔


امروز ۲۷ام رمضانه و من برای بار دوم از ماه مهمانی خداوند بیرون انداخته شدم ...
امسال حتی شب های قدر هم اجازه ورود به خونه اش رو نداشتم چون هم خودم مریض شده بودم و هم پسرم ...
یه جورایی خودمو باختم انگار ...
می ترسم!
چند روز پیش ازش خواستم تا منو نبخشیدی بهم فرزند نده دیگه ... هروقت بهم عطا کنی یعنی بخشیدیم!
۴روزه شده ۲سال!
۲سال پیش ۲۳ماه رمضون ات بعد از احیای شب قدر، بعد از اووون همه گریه و بی تابی اومدیم خونه و من اون قرص هارو با گریه استفاده کردم، عین ۴۵دقیقه رو گریه کردم چون دیگه حوصله بحث نداشتم!
خسته بودم! بریده بودم!
دلشکسته بودم!
من تنها بودم! فقط من بودم! خودم و خودم!
مسعود رفته بود معاینه فنی بگیره و منو تو این لحظات مهم تنها گذاشته بود ...
یه جورایی انگار میخواست خودشو مبری کنه از این کار؛ با اینکه تماما خودش موافق این کار بود و تماااام قد وایساد و گفت باید ک باید!
"با سکوتش با حرفاش با بی محلیاش با تمام وجود ۳روز ی کلمه هم باهام حرف نزد، ۳روز هیچی نخورد، هییچییی! روزی فقط یه استکان آب"!
مامان رادمهرورادوین مامان رادمهرورادوین ۳ سالگی
۱-خانوما سلام میخوام خودتون رو جای من تصور کنید چندلحظه، من خیلی دوست داشتم به بچه م شیرمادربدم چون اون اولی خیلی بدخواب بودمیگفتم به این یکی بعدسه ماهگی شبا شیرخشک میدم که یه کم بخوابه،بچه که به دنیااومدمتوجه شدیم گریه ریسه ای میره وخیلی برام سخت بودوواقعاچندباری منوترسونده تا الان ازبس یهونفسش میره پایین،من خیلی خیلی شیرداشتم تا ده روزگی بچه از تب و دردشیرنمیتونستم دستاموحرکت بدم مثه مجسمه شده بودم وخب بچه از روز اول توی بیمارستان هم سینه رو نمیگرفت طوری که پرستارابردن معدشو تخلیه کردن دوباره آوردن یه کمی شیرخوردخلاصه توهمون گیروداردردشیربودم که شیرم تبدیل به آب خالی شد یهو یه ۲۴ ساعت بچه گریه کردبردیم دکترگفت گشنه ست وباخوردن شیرخششک بچه واقعا آروم شدوخوابید با خودم گفتم چندروزی شیرخشک میدم وقطع میکنم اوایل بین شیرخشک دادنا به هرسختی بودخودمم شیرمیدادم تا اینکه کم کم از یه پیمونه شیرخشک رفتیم به دوتا و بچه بازم گریه میکرددرواقع بازم گشنه بود اینجا تقریبا یک ماهه بود بعدچندروز بردیم ختنه و نخ بخیه ش زودافتادوزخم بچه واشد از اون طرف رادمهر خیلی به من میچسبید وهمش میترسید بدون من بمونه روزای سختی بود مثه همه روزای سخت مامانای دیگه خلاصه گذشت وگذشت تا اینکه بچه شیرمنوهی کمترخورد و حدودا سه هفته پیش یه ۴۸ ساعت اصلا نخورد دوباره تقلا کردم ندرونیازکردم و خلاصه به هرزحمتی شده دوباردرروز بهش شیرمیدادم تا اینکه دوباره از دیشب شیرنمیخوره این وسطاهردوبچه مریص هم شدن و کوچیکه الان آنتی بیوتیک میخوره