۶ پاسخ

عزیزم منم ی بچه 7ساله داشتم و اقدام بودم با پریودی های نامنظم خلاصه پنج سال تول کشید تا بلعخره شدم مردوم هی میگفتن برو دکتر. شوهرم گف ما ک نا بارور نیستیم یدونه داریم بعدیم. هروقت خدا بخدا میده و بعد پنج سال ازمایشم مثبت شد خدارو شکر

فدات الهی خدا هر جی میخای بهت بده

انشاالله میگیره عزیزم بچه اولت چند سالشه؟؟؟

من 16سالگی پسرم داشتم

من ۱۸ سالمه خانواده شوهرم همش میگن به فکر باشین دگه بچه داشته باشین 😓😓هنوز اقدامم برای بچه اول خدا بده

تو ۱۸ سالگی باردار شدی سخت بود 😓

سوال های مرتبط

زرنگار زرنگار قصد بارداری
رفتم بی بی چک گرفتم فردا صبح بزنم مارک مدیکور شماهم اگر دوست داشتید واسم دعا کنید منم راضی ام به رضای خدا هرچی خیره ...
عصری خیلی دلم شکسته بود خیلی غصه خوردم و گریه کرد
مادرشوهرم عمل داشت از روز اول خودم بردمش پیش دکتر خودم بستریش کردم خودم هرروز پیشش بودم در روز ۲ساعت میرفتم دوش میگرفتم لباسام میشستم میرفتم باز بیمارستان ...۳تا هم دختر داره اونا فقط دیقه به دیقه زنگ میزدن ...
عصری برام دعا کرد گفت انشالله واسه زایمانت برات جبران کنم
من هرکاری میکنم برای رضای خدا برا اینکه یه روزی توی راه زندگی خودم بیاد ویه روزی خدا برام جبران کنه ...
توی بیمارستان توی بخش به هرکسی میگفتم عروسشم باورشون نمیشد میگفت عروس این دوره زمونه به مادرشوهر نمیسازه ولی خدا شاهده من بهم ظلم زیاد شده ولی دلی کار میکنم برای هرکسی که کار کردم...
خلاصه یکی از دوستامم توی همون بیمارستان اومده بود برای زایمان ...
حسودی نکردم بخدا ولی دلم خاست منم اگه روزی خاستم برم بیمارستان واسه زایمان باشه دلم شکست و تو خودم فرو ریختم...
دعا کردم ای خدا هرکی خاست بیاد بیمارستان واسه زایمان باشه آرزوی دلش
خواب دیدم یه بچه ناز بغلم بود لپای تپل و نرمی داشت چسبوندمش به صورتم هنوز حسش توی قلبمه و از ته دل آرزوشو کردم ...
خلاصه که الهی خدا به هر کسی که بچه میخاد صحیح و سالم و صالحشو بده ...
🤲🤲
ℬᎯℛЅᎯℳ ℬᎯℛЅᎯℳ قصد بارداری
محرم اومده،
ماه دلتنگی، ماه اشک... ماهی که رباب، بچه‌شو زیر آفتاب داغ بغل گرفت، ولی صداش خاموش بود...
ماهی که یه مادر، چشماش به گهواره دوخته بود و فقط صبر کرد... صبری که شبیه هیچ صبری نبود...

من این روزا، دلم شبیه ربابه...
شبیه همه‌ی مادرایی که دلشون برای صدای گریه‌ی بچه‌شون تنگه، ولی جز سکوت چیزی نصیبشون نشده...

دو بار توی وجودم زندگی جوونه زد...
دو بار با ذوق یه نبض تازه خوابیدم، رویا ساختم، اسم انتخاب کردم، لباس خریدم...
اما هر دوبار، قبل از اینکه صدای گریه‌ای بشنوم، قبل از اینکه بگن "مبارک باشه"، قبل از اینکه بغلش کنم... رفت...
رفتنشون یه‌جوری بود، که انگار یه تکه از جونم کنده شد و دیگه هیچ‌وقت برنگشت...

این شب‌ها که دلا می‌سوزه برای علی‌اصغر،
برای اشکی که حسین از صورت بچه‌ش پاک کرد،
برای آغوشی که خالی شد...

ازتون یه خواهش دارم...
برام دعا کنید...
دعا کنید خدا بهم دوباره بده... ولی این‌بار با صدای نفس، با رنگ سلامتی، با بغل گرمِ مادری...

نه برای من، برای دل اون بچه‌هایی که هیچ‌وقت فرصت "اومدن" نداشتن...
برای دو فرشته‌ای که زیر خاک نیستن... تو آسمونن...
و هر شب، مادرشونو تماشا می‌کنن که گریه می‌کنه...

به حق بی‌تابی‌های رباب...
به حق گلوی تیرخورده‌ی اصغر...
دعام کنید...
یا حسین





#قصدبارداری
#فرزندپروری
#قصدبارداری