۶ پاسخ

واقعا تا مادر نشی این چیزا رو هیچ وقت نمیتونی درک کنی ،امیدوارم هر کسی که دوس داره خدا یه نی نی ناز بهش بده این سختی ها و اذیت شدناش واقعا شیرین میشه برات و همین که بخنده همه ی سختی ها یادت می‌ره

اره واقعا عزیزم خیلی سخته من که دارم شدت بدن درد میمیرم همش سرپام دیگه

احسنت موافقم باهات خداشکربازم ایشالا بازم توان بده خدااا البته ک خیبییلی سخته من الان مریضم باوجود تب و لرز باید بچمم اداره کنم زندگیمم همینطور

من واکسنش زدم اصلا نخوابیدم همش بغلم همش بغلم از وقتی مادر شدم فکر میکنم چقدرررر قوییم
چقدرخودمو دست کم گرفته بودم خداروشکر صبرم زیاده

و چه با عشق انجام میدهیم

کاش منم مث تو صبور باشم من همش داد میزنم

سوال های مرتبط

مامان محمد مهدی و هانیسا مامان محمد مهدی و هانیسا ۱۰ ماهگی
سلام مامانا

امروز داشتم پیام های بخش های مختلف رو میخوندم دیدم خیلی از مادرا از تربیت بچه ناراضی آن

جالبه که از دست بچه خسته شده بودن

بچه آینه رفتار پدر مادره


امروز ی جا خوندم که تا سه سالگی بچه خیلی مهمه
اینکه کلی بغل بدی بچه و پدر همون قدر عشق بده به بچه که مادر میده هرچی می‌خواد براش فراهم باشه خیلی زود چون اصلا تا نزدیک دوسالگی نمیشه به بچه فهموند صبر و نظم چی هست و از ۱۸ ماهگی باید شروع کرد یاد دادن بهش


البته که هروقت جایی مطلبی راجع ب تربیت بچه خوندم مهم ترین رکن الگوی مناسب بودن بود بعد روش های تربیتی
مثلا وقتی خود آدم داد میزنه یا لجبازه نمیشه ب بچه گفت تو نباش اون قبل اینکه تو بخوایی چیزی بگی از رفتارت یاد گرفته

پس اول رو خودمون باید کار کنیم
درضمن وقتی عصبانی و خسته شدی حتی خواستی داد بزنی سر بچه یادت باشه اون تنها ‌پناهی که داره تو و پدرش هست

من مادر خوبی نیستم ولی میخوام تغییر کنم و بهترین خودم برای بچم باشم از همین امروز و همین لحظه

بچه هایی شاد خوشحال و باهوش میشن که توی بغل همچین آدمی بزرگ میشن نه ی آدم عصبی و ناراحت
مامان دلارام مامان دلارام ۷ ماهگی
از زمانی که باردار شدم تا به امروز که بچم دنیا اومده و شش ماهش و داره تمام میکنه ..خیلی طبیعیه که مثل هر خانم دیگه ای منم با یکسری چالش ها دست و پنجه نرم کنم ..منم دوران ویار بارداری داشتم ..افسردگی بعد زایمان داشتم..کولیک و رفلاکس و شب بیداری های طولانی و درد های نقاهت سزارین و چالش های که بچه بعد واکسن دوماهگی و چهار ماهگی داشت و الانم که داره لثهاش سفت میشه خوب چالش های خودشو داره ..تب میکنه ..لایه پاش میسوزه ..بی حال میشه و خیلی چیزای دیگه...هیچ کدوم به منه مادر ربطی نداره بچه داره مسیر رشد رو طی میکنه من مادر بدی نیستم که بچم گاهی اسهاله گاهی یوپسه من مادر بدی نیستم که بچه بخاطر دندون تب میکنه من مادر بدی واس هیچکدوم از این چالش های که بچه در مسیر رشدش داره نیستم..و ااین که هر مادری قبل از ماها هم این مسیر با بچش طی کرده و مامان های بعد ما هم قرار طی کنن...کااااااش مادرم اینو بفهمه کاش اینو درک کنه و منو این همه تو فشار نزاره که تو چیکارش کردی که الان پاش سوخته تو کردی که الان اسهاله تو باعث شدی که الان نمیدونم فولان شده...امروز که تیر خالص زد بهم ..برگشته میگه تو نمیدونم مثل کدوم حیونکه بچمو خودش میکشه آخر یروز میام میبینم کشتیش...با این حرفش چشمام دیگه هیچی رو ندید هرچی از دهنم در اومد بهش گفتم و انداختم از خونم بیرون..بهش گفتم دیگه حق نداری بیای خونم دیگه نمیخوام هیچوقت ببینمت