۵ پاسخ

علائم اوتیسم و بیبی دیجیتال خیلی شبیه به هم هستن بیبی دیجیتال ها بچه هایی هستن که خیلی وابسته تبلت و گوشی و تی وی هستن و درمانش راحت تر از اوتیسم هست
انشاالله هیچ بچه ای گرفتار هر دو نوعش نشه

واییی تنم یطوری شد خیلی میترسم

از همون موقع ک واکسن زیاد شد🫠

وای خدای من چرا اینقدر زیاد شده.استرسش میکشه آدمو...من سالها بخاطر همین ترسا بچه نیاوردم
ولی آخرش دلمو زدم به دریا...خدا به هممون کمک کنه

ای بابا😑😑 واقعا این اوتیسم از چی میاد ؟!

سوال های مرتبط

مامان آرکان مامان آرکان ۸ ماهگی
امروز ناهار خونه مادرشوهرم بودیم، مادر بزرگ و خاله های همسرمم اومدن ( خاله هاش مجردن و معلم ان)
هرچی می‌خوردیم یه خاله اش به زور می‌گفت به آرکان هم بدین میدید ما نمیدیم خودش میداد، فک کنین شربت خوردنی می‌گفت بزار یذره بدم گناه داره! سر سفره می‌گفت ماست رو نگاه می‌کنه انگشتشو میزد به ماست بده بهش!!! از چایی خودش میخواست بده بهش!!! اصلا یه کارای خاصی میکرد حالا خوبه خدارحم کرده مادرشوهرم اصلا اینجوری نیست بخواد هم چیزی بده میپرسم بدم؟ یا میگه اگه صلاح بود بده
نمی‌فهمم این چرا این جوری میکرد اصلا عجیب اعصابم خورد شد حالا من که مادرشم اصلا تو لیوان خودم یا قاشق خودم بهش چیزی نمیدم
حالا اینش عجیبه بستنی سنتی آوردن میدونستم باز داستان شروع میشه گفتم من نمی‌خورم بخورین میام میخورم رفتم اتاق بچه رو بخوابونم اونم که نخوابید گریه کرد مجبور شدم بیام بیرون!!!
انگشتشو کرده تو بستنی میده به آرکان من جوری عصبانی شدم رفتم بچه رو از بغل شوهرم کشیدم بعد به شوهرم با عصبانیت گفتم تو چرا اینجا اینجوری شدی خب مگه خونه خودمون می‌دیم گفت نه گفتم پس چرا اینجا پایه رفتارهای اینا شدی زود جبهشو تغییر داد ولی با این حال من خیلی کفری بودم بعد که رفتن هرچی از دهنم دراومد پشتش به مادرشوهرم گفتم اونم گفت دلش میسوزه میگه گناه داره منم گفتم دایه مهربان تر از مادر شده پس!!
اینم بگم بچم حساسیت به پروتئین گاوی داره بستنی و ماست هم که سنتی بود دیگه فک کنین چه نورعلی نوری بود
مامان شومبول طلا مامان شومبول طلا ۸ ماهگی
دیشب بدترین شب زندگیم بود پسرم چند روزی هست سرما خورده دیشب ساعت ۲ونیم دیدم انگار داره میناله بهش شیردادم نخورد بهش پستونک دادم نگرفت یهو شروع کرد به گریه کردن گریه ش مث گریه همگی نبود یهو شروع کرد به سرفه شدید و پراز خط دیدم آورد بالا یکم شیر و خلط باز شروع کرد به سرفه یهو نفسش بند اومد شوهرم شروع کرد زد پشت کمرش من فقط گریه میکردم اسم شوهرمو صدا میزدم و هی میگفتم بزن گریه کنه یهو شروع کرد به گریه کردن باهمون همه این کارارو مابین در حیاط و خیابون انجام دادیم وقتی نفس اومد بالا باهمون لباسا خونگییو نامناسب فیس سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت بیمارستان و من مث ابر بهار گریه میکردم وقتی رسیدم بیمارستان فهمیدم با چ لباس بدی اومدم بیمارستان اونجا گفتن همه چیش خوبه اما چون یکم تند نفس میکشه بینی بشه کمک ن می‌خوام ببرمش پیش متخصص خداروشکر بردم متخصص اطفال گفت ن مشکی نداره نفسشم چون خیلی سرفه کرده و خلط گیر کرده اینجوری شده دیشب تجزیه بدی داشتیم منو همسرم.... لطفاً نرید بیمارستان ی‌ مشت بی سواد ریختن اونجا ن دکتر داشتن ن متخصص اطفال هیچ دکتری نبود اینم پرستار گفت بستری بشه که خداروشکر نزاشتم...