امروز ۵۰ روز از زایمان گذشته و فقط ۱۰ روز دیگه مونده تا پسرم دوماهه بشه انقدررررر دلم برای دوران بارداریم تنگ شده که حد نداره و گاهی از شدت دلتنگی گریه میکنم !وقتی بیبی چک مثبت یا آزمایش بتا میبینم ، وقتی استرس و درگیری برای سونو قلب و انتی رو میبینم یا ذوق آنومالی و تعیین جنسیت رو میبینم یا اصلا عکسای بارداری خودمو میبینم کلی دلم برای اون روزا تنگ میشه ... دلم برای تکون خوردنای نی نیم تو دلم تنگ شده دلم برای ذوق دیدنش تو هرسونوگرافی تنگ شده 😢 همش میگم چقد زود از دلم اومدی بیرون مامانی ... نمیدونم کسی مثل من هست یا نه ؟ نمیدونم کسی حسمو درک میکنه یا نه ؟
انگار خیلی زود گذشته 💔 الانم همینه به چشم به هم زدنی میبینم بزرگ شده داره راه میره غذاخور شده ... وقت مدرسه رفتنش میشه ... از گذر به سرعت زمان خیلی دلم میگیره ... کاش بزرگ نشن بچهامون کاش انقدر این روزا زود نگذره ... کاش بیشتر قدر عمر و وقتمونو بدونیم ... 💙
💙 ۱۴۰۴/۰۲/۰۲ 💙

تصویر
۶ پاسخ

ای خدا تیپشو نگا شلوارشو مردونه کشیده بالا🥹😂انقدم زود بزرگ میشن واقعا منکه یک ۸۰۰ گرمی ایلیا هم دیدم سرش اندازه پرتقال بود اونموقع الان نگاهش میکنم میبینم سرش شده اندازه خربزه میگم آخه تو کی انقد بزرگ شدی گرد شدی پس فردا میگی زن میخوام من چه غلطی کنم اونوقت😫😂

برای کسایی که آزمایششون ریسک داشته فک نکنم هیچوقت دلشون برای بارداری تنگ‌بشه با اون حجم از استرس

وای من که اصلا دوران بارداری رو دوس ندارم

یعنی اینقد من دوره بارداریم سخت بود که دیگه عمرا دلم تنگ بشه🙂😆

کاملا درکت میکنم . تماما حسای منو گفتی . منم عکسای بارداریم میبینم گریه م میگیره دلم برای تک تک اون لحظه ها تنگ شده

کاری نداره دوباره باردار شو😄😄

سوال های مرتبط

مامان سید یحیی مامان سید یحیی ۱ ماهگی
یک ماه شد که من برای اولین بار مادر شدم
سخت بود؟ خیلی!
شیرین بود؟ بسیار زیاد
پشیمون نشدی؟ به هیچ عنوان!
تنها دغدغه ام فعلا این روزا خواب خودمه, که میدونم زمانی میرسه که بچم ۶ ساعت هم بخوابه برای من کافی خواهد بود، فعلا هر دو ساعت گشنش میشه و من بیدار میشم و کم خوابی اذیتم میکنه
با هیچ چیز دیگه اش مشکلی ندارم و دارم از تک تک روزا لذت میبرم، کولیک نداره، رفلاکس پیدا و پنهان نداره، گاهی نفخ زیاد اذیتش میکنه و با ماساژ اوکی میشه، هم شیر خودمو میخوره هم کمکی، به نظرم داره خوب وزن میگیره و خدا شاهده که ناراحتم که انقدر زود داره بزرگ میشه
الان دلم برای بارداریم تنگ شده که توی دلم بود، میدونم بعدا دلم برای این اندازه کوچولو بودنش تنگ میشه
دلم برای تکون دادن سرش برای پیدا کردن سینه تنگ میشه، دلم برای چشمای گردش که نمیتونه یه جا رو متمرکز نگاه کنه تنگ میشه، دلم برای بوی تنش که چند وقت دیگه خبری ازش نخواهد بود تنگ میشه.
میگن بغلش نکن، بغلی میشه ،ولی آخه دیگه کی میتونم اینجوری توی بغلم لقمه اش کنم؟ یه روزی بزرگ میشه، قدش از من بلندتر میشه و وقتی تو دلم دارم قربون صدقه ی قد و بالاش میرم بگم مامان جان یکم خم شو و مامان بی نوات رو بغل کن
یه ماه به همین سرعت گذشت و من هیچ وقت به اندازه ی الان از گذر زمان متنفر نبودم💔