۱۴ پاسخ

وسط مون من باردارم همسرم هر چی میگه برو رو تخت بخواب اذیت میشی دلم نمیاد از بچم جدا بخوابم گناه داره مگه چند سال بچه می مونه تازه اینطوری حس آرامش و امنیت هم داره

من که باید وصل باشن بهم ک خیالم راحت باشه 😂😂اصلا ب جدا کردنشون فکر نمیکنم تا خودشون نخان والا ...بعدن میشه حسرت برام مگه قراره همیشه بچه بمونن

پیش خودم خانوادگی مشکلی با این موضوع نداریم هرسه تامون شب راحت میخوابیم

من جدا نمیکنم دوست دارم پیش خودمون باش انشالله بزرگ تر ک بشه مدرسه بره مستقل میشه خودش دوست داره تنها اتاق بخابع

نه عزیزم چ اشکال داره چ ی اتاق چ سه تا....قشنگیش به کنار هم خوابیدنه

من جاشو جدا کردم 6ماهی جدا خوابید چند شب پشت هم تو خواب گریه میکرد
همسرم گفت بیارتش پیش خودمون
و الان دیگه دلم نمیخوام جدا بخوابه

منم میخواستم پسرم جدا بشه اما الان دیگ نمیخوام...حیفه این روزاشو از دست بدم
خودش بموقعش جدا میشه

من جفت دستهام میگیرن تا خوابشون ببره شوهرم بالا سرم جا انداخته فقط پایین پام خالی

مژه هاشو ماشالله
حلما هم اینطوره اتاقش جداست ولی جدیدا کوالا شده به قول تو منم کلافه میکنه

عزیززززم چ نازخوابیده خداحفظش کنه

من پسرمو جدا ک کردم خونمون ی خواب بود میزاشتم تو حال خودمون تو اتاق خواب میخابیدیم الان ک ۲ ماهه جا ب جا شدیم خونمون دوخوابه میبرم جاشو میندازم تو اتاقش میشینم پیشش میخابه منم میرم تو اتاق خودم میخابم

یه تخت خشکل که ذوقش داشته باشه براش بخر بذار کنار تخت خودتون خودش میره میخابه

عزیزززم نگاش کن تورو خدا دلت میاد جداش کنی🥹

عزیزم بخوابونینش داخل اتاق خودتون سالن
اگر مهد بره مستقلتر میشه

سوال های مرتبط

مامان النا و آریا👫 مامان النا و آریا👫 ۴ سالگی
مامان شهریار وتودلی مامان شهریار وتودلی هفته شانزدهم بارداری
سلام مامانای گل
بیاید بی طرف نظرتونو بگید
پدرشوهرم ۷ساله فوت شده اولش همه خانواده شوهرم تویه ساختمان ولی واحدهای جدا زندگی میکردن بعد مادرشوهرم با خواهرشوهرم جداشدن اومدن یه منطقه دیگه یه خونه ۲طبقه طبقه پایین مادرشوهرم بالا دخترش.دخترش یه دختر۶ساله یه پسر۴ماهه داره از اونطرفم جاریم ۲تا پسر ۸و۱۱ساله داره که هفته ای چند بار میان اونجا.خواهر شوهرمم تواین ماه دوبار رفته شهر دیگه بچه کوچیکو کامل گذاشته شب اومده.الانم که هفته ای یک یا دوبار اگه ما سر زده یا با دعوت بیشتر بریم ۴تا بچه مخصوصا نوزادی که مدام گریه میکنه دخترشم فحش میده ناسازگاری میکنه همرو میذارن خواهرشوهر وجاری وشوهراشون میرن من بارها بچه نوزادو شیرخشک دادم وخوابوندم ولی خسته شدم هربار رفتیم از درورودی که وارد شدم ۳تاجوجه و کفتر که پر فضله شده می‌چسبه به جورابات از این ور گریه بچه از این ور دعوای بچها با بچه خودم میشن ۵تا.امروز برا ناهار دعوتمون کرد بازم همون وضع بچها بودن بدون والدین.من رفتم تو اتاق دراز کشیدم که عصبی نشم بچه مدام گریه میکرد از اینورم دختر ۶ساله مدام دعوا آخرش مادرشوهرمو زد شوهرم دعواش کرد گفت حق نداری مادرمو بزنی بعدم به مادرش گفت دیگه نگو ما بیایم .خیلی داغون شد منم ناراحتم آخه نمیفهممشون