۶ پاسخ

نکنه حرف قدیمیا رو گوش میکنه میگن بچه بیار تا مشکلات زندگی کم بشه بچه ی بیشتر زندگی مستدام تر شوهرش میگه من دیگه مثلا با ۴ تابچه نمیتونم ردش کنم پس نگهش میداره

عقل نباشد جان در عذاب است

چه حوصله ای داره خدا قوت بهش😂
منم یکی از دوستای قدیمیم پسرش از پسر من چند ماه بزرگ تر آلات ماشالا سومی بدنیا اومده ولی اون خداروشکر خانواده کمک حالش بودن

والا حرف م نمیاد

عزیزم خب به ما‌ چه طرف پی پی توی مغزشه دیگه 😂😂

🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

سوال های مرتبط

مامان تیام مامان تیام ۲ سالگی
مامانا بر این موضوع همه واقفین که گهواره جای تبادل اطلاعات و تجربیات ماماناست
ما نه دکتریم نه کارشناسیم نه روانشناسیم
یه مامان میاد یه چیزی میپرسه ، یا اینجا مطلبی میخونه میدونه که همه حرفایی که زده شده از سر تجربه اس
حالا سر هر موضوعی اومدی نظرات و تجربیات مامانارو میخونی ،با دکتر بچت مشورت میکنی تحقیق میکنی شرایط بچت رو میسنجی و در آخر همه اینارو سبک سنگین میکنی بعد واسه بچت اجرا میکنی
اینکه آره بچه ی من اینجوری شد تو گهواره پرسیدم یه مامانی یه چیزی گفت من انجام دادم بچم بدتر شد تقصیر خودته اون مامان رو بچه ی خودش انجام داده نتیجه گرفته اینکه خودت خواستی نظر مامانی که دکتر نیست رو بدونی و انجامش دادی بازم مقصر خودتی اون مادر هیچ تقصیری نداره اون مادرِ بچه ی تو نیست والا الان دکترا هم اشتباهشون رو گردن نمیگیرن اسمشو خطای پزشکی میذارن چرا میاین اینجا آه و نفرین که فلان مادر تو گهواره گفته این کارو کن یا خودش برا بچه خودش انجام داده بود منم واسه بچم انجام دادم ، بچه ی من بدتر شده یا نتیجه نگرفتم
مامان Roza مامان Roza ۲ سالگی
از دست شوهرم خسته شدم هرچی و به دخترم میگم نه هر کاری و میگم نه انجام نده پشت من به دخترم میگه برو انجام بده اونم جدیدا شکایت من و میکنه تا بهش میم فلان چیز خوب نیست الان وقتش نیست نمیدم میره به شوهرم میکه مامان فاان چیز و نمیده یا فلان کار و نمیزاره انجام بدم اونم بهش میگه بیا من بهت بدم یا میگه برو انجام بده
علنا من و کوچیک میکنه بچه به حرفم تره خورد نمیکنه خسته شدم از نفهمیاش خستههههههه
شب بهش میگم تو تخت جای بازی نیست بازی کردید بسه بازیای خطرناک میکنن بعد که بچه داره خوپشو پرت میکنه من عصبانی میشم چون نزدیک از تخت با مخ بیوفته پایین بچه رو بغل میکنه به من میگه پدر سگ مادر فلان بعد به بچه میگه ریه نکن بابا عیب نداره خودم هستم
بچه ام تا اخر شب از من فرار میکنه که میترسم مامان نیاد و از این حرفا
واسم مهم نیست بچه میوفته دنبالش از این که من و خراب میکنه و دارم با یه مرد نفهم بیشعور که خیر سرش مدیره و تحصیل کرده اس و ریده با این شعور و شخصیتش زندگی میکنم خسته ام خیلی خسته ام
مامان فندق   وتو دلی مامان فندق وتو دلی ۲ سالگی
امروز یکی از بدترین روزای زندگیم بود من واقعا هر روز با پسرم یه چالشی دارم دیگه از هیچ چیز و هیچ کس نمیترسه نه برای من نه باباش تره هم خرد نمیکنه سر خوردنش داغون داغونم شوهرم امروز بهم گفت یه مشکلی داره وگرنه مگه میشه بچه هیچی دوس نداشته باشه انصافا مگه میشه بچه از شیر انبه غلیظ یا همون شیک انبه اونم خودم زحمت میکشم درس میکنم یا شیر موز یا معجون یا بستنی خوشش نیاد به خدا هیچ بچه ای رو ندیدم بستنی دوس نداشته باشه آنقدر شوهرم اصرار کرد بهش بخوره از صبح هیچی نخورده بود ساعت ۶غروب اومدیم بهش شیک انبه بدیم جفتمون رو رنگی کرد بسکه حرص خوردیم آخرم شوهرم کاسه رو کوبید تو دیوار حتی نمیخواد لب بزنه ببینه مزش چطوریه فقط ناهار خورده بود که اونم بلافاصله کلش رو بالا آورد روز به روزم داره بدتر و حرف گوش نکن تر میشه خیلی خستم خیلی روح و جسمم داغونه دلم میخاد یه کوله ببندم نصفه شب برای همیشه برم و دیگه هیچ کس رو نبینم حالا در کنار همه اینا بعد اون پروسه شکستن کاسه بردیمش پارک یه خانمه متولد ۷۸سه تا بچه داشت ۷ساله ۶ساله و۶ماهه یه طوری حرف میزد که میگفتی وای زندگی با بچه چه لذت بخشه با اینکه اون دوتا بزرگه مدام صداش میکردن و اون شش ماهه داشت گریه میکرد قشنگ داشت می‌خندید و سیگار می‌کشید نمیدونم من مشکل دارم یا اونا خوش به حال بچه هاش با همچین مادر آروم و ریلکسی بیچاره پسر من با این پدرو مادرش
مامان فندق   وتو دلی مامان فندق وتو دلی ۲ سالگی
خانما یه چیزی مینویسم اما نیاین بگین تو چقدر حسودی چشمت به بچه های مردم هست و این حرفا دیروز رفته بودم خونه خواهرشوهرم روضه دوستش بچش همسن پسر منه بعد اتمام روضه یه بشقاب میوه خوری حلوا عربی با نون خورد به علاوه سه تا خرمای آغشته به ارده که داخلش هم گردو بود به همراه نون حلوا عربی کلا سنگینه من یه قاشقم بشه دوتا سردرد میگیرم به همراه یه کیک یزدی بچه خواهرشوهرم ۶سالشه یه عالمه حلوا با نون خورد با سه تا کیک یزدی با یه بشقاب پلو خورش شام خورد آره هر چی شما میگین واقعا من شمردم اصلا ناخودآگاه به جایی رسیدم همش خوردن بچه ها مردم رو نگاه میکنم مشکلی هم ندارم فقط دلم میخاد بدونم پسر من چرا هیچی دلش نمیخاد به هیچی علاقه نداره سمت هیچی نمیره حتما باید به زور بش بدم غیر زور رو هم امتحان کردم تو این دهه اینهمه بیرون بودیم گشنه و تشنه بود کلی نذری میدادن هیچوقت طلب چیزی نکرد بعد اینا رو به شوهرم میگم میگه اونا مشکل دارن منم میگم بچه ما مشکل داره نه اونا وگرنه همین حلوا رو تمام بچه ها له له میزنن براش خیلی حرص میخورم مطمئنم ام اس میگیرم