۱۵ پاسخ

چه دیوونه ای ک میشینی گریه میکنی دخترمنم دوست داره همش اینوراونور برم منم از خدامه میفرستمش الانم فرستادم پیش عمه هاش یکم استراحت کنم🤭

بنظر من فقط یه راه حل داره خیییییلی باهاش بازی کنی خیلی.. یعنی قشنگ وقتی پیشته خیلی بهش خوش بگذره
قایموشک بازی بدو بدو بذاری دنبالش بچه من که عاشق ایناست شاد باشی بخندی باهاش شوخی کنی
بگو هر چی بخوای برات میخرم دو سه تا چیز کوچیک که دوس داره بخر وقتی اومد بغلتو بوست کرد بهش بدی البته نه به عنوان جایزه همینجوری چون دوسش داری... بگو چون دختر خوبی هستی دوست دارم ... پارک هم زیاد ببرش
یه مدتم خیلی دعواش نکن زبونش بگیر
دزست میشه نگران نباش بازی واقعا مهمه

پسر منم اونجوربود چندروز بردمش هرروز شهربازی پشت سرهم الان میگه جایی مریم فقط خونه وشهربازی

هر بچه ای تو یه سنی یجوریه
دختر من یه زمانی خیلی بابایی بود.الان برعکس شده انقدر باباشو میزنه
نه بغلش میره نه میذاره بوسش کنه.دیشب بهش میگفت من تو رو دوس ندارم فقط مامانمو دوس دارم.بنظر من اقتضای سنشونه

پسر من همینجوریه منم خیلی ناراحتم احساس میکنم مامان بدی هستم ...پسرم فقط به باباش میچسبه همه میگن ما بچه ندیدیم انقدر وابسته باباش باشه یا اصلا طرف مادرش نیاد !

منم مثل شمام تازه بچه من عمو و خاله و عمه رو هم به من ترجیح میده علاوه بر باباش

عزيزم بخاطره سنشونه،پسره منم همينطوره ب چندتفر خيلي حساسه و دوسشون داره،ب پدرش خيلي وابستس و من ناراحت نيستم چون ميدونم واسه سنشه

تلزه باید خوشحال باشی میره پیش اون استراحت کن
پسر من ب شدت وابسته پدرشه همش تو خونه نیگه مامان بریم عمو میلاد یا همسایمون یا
یا میگه بریم مامان جون
اصلن جایی میریم سمت من نمیاداولاش چرا خجالت میکشه ولی بدش نه
چون بچس باش بازی میکنن دوست داره پیش اونا باشه
گریه نداره و ناراحتی نداره ماها چون دایم باشون هستیم خیالشون راحته ولی اونا همیشه پیششون نیستن
خیالت راحت اگر تو بری ییرون بذاریش پیش مامان جونش سراغتو میگیره
مگه میشه بچه مادرش نخاد مهر مادر ی چیز دیگس

همشون همجورن به باباش میگه باباجونی
میگم تو دختر کی میگه مامان جون تو عشق کی میگه مامان جون

خوش به حالت پسر من که چسبیده بهم

تو خونه خیلی بکن نکن بهش نمیگی؟

سن وابستگیشونه عزیزم
تا ی مدت اینطورین بعدش خوب میشن

عزیزم دختر منم همینطوره تازه اون هفته خانواده ی همسرمو دعوت کرده بودم دخترم جلوی عمه هاش منو زد گفت از اتاق برو بیرون من اون لحظه نمیدونی چقدر قلبم شکست عمه هاشو بغل میکرد بوس میکرد باهاشون میرقصید اما منو میزد همسرم دید من اون شب واقعا چه حالی شدم هیچ مادری بد نیست اما واقعا سر در نمیارم چرا بعضیاشون این رفتارو میکنن چون من خودم برادر زادم همسن دختر خودمه اصلا اینجوری نیست اتفاقا برعکس خیلی مامانیه حتی براش خوراکی هم بخری قشنگ میگه برا مامانمم بخر تا این حد عاشق مامانشه تازه بدبختی که من سر دخترم کشیدمو دارم میکشم یک دهمشم زنداداشم برای برادرزادم نمیکنه ولی همیشه برعکس دیگه بیخیال هنوز کوچولو هستن

سلام
دقیقا منو گفتی یا خودتو؟
دقیقا دختر منم همینه

بچه منم اینجوری شده...فک کنم بخاطر سنشون باشه
هرکس محبت می‌کنه دوستش دارن و معاشرت کردن با دیگران براشون لذت بخشه

سوال های مرتبط

مامان پرنس های من مامان پرنس های من ۲ سالگی
یادمه۱۷ سال پیش روز عاشورا بود روزی که ب دنیا اومد و تو بغلم گذاشتنش انگار یه تیکه از قلبم جدا شد از بدنم و تو سینش میتپید، وجودش و حس میکردم وقتی با اون چشای درشت و سبزش بهم خیره میشد میخاستم از خوشی بمیرم یع پسر تپل و سفید و چش رنگی که بعد از شیش ماهگی تا سه سالگی عکسش رو بیلبورد های شهر بود دیگه بعد اون پاش شکست و مامانم نزاشت ببرمش سمت مدلینگ گفت چش میزنن بچمو ، الان که نگاش میکنم مردی شده واسه خودش پشت لبش سبز شده قدش بلند شده من تو بغلش گم میشم 🥹 مسئولیت پذیر و دلسوز با اینکه تو شرایط مالی خوبی هستیم تصمیم گرفته که کار کنه هرچی میگم نمیخام اذیت بشی میگه میخام رو پای خودم باشم با پدرش در میون گذاشته یه جای آشنا میره سر کار ماهی ۱۲ تومن شبا که میاد از خستگی بیهوش میشه و صبا با ذوق میپره میره فک کردم بعد چند روز خسته بشه از سرش میفته اما فک کنم اشتباه کردم وقتی صبا میره قلبم میگیره ب نبودش عادت ندارم شاهان کل روز بهونش و میگیره و اینقد میگه داداش دیونم میکنه بزرگ شدن و مرد شدن پسرامون زودتر از چیزی که فک کنیم اتفاق میفته واقعا دلم نمیخاد ازم جدا بشه دلم میگیره خونه نیست 😔 فقط میگم‌خدایا پسرم و ب تو سپردم پسرم علمدار هیئت حسینته خودت نگهدارش باش❤️