❌شرط نامه بی مرز ❌فصل سوم پارت 63 با گریه نگاش کردم...که لبخندی بهم زد..و دستمو بوسید....با دستاش اشک های روی صورتمو پاک کرد....ــ فقط این اشک هارو روی سنگ قبر من بریز...چون اون وقت مرگه که درمون نداره...... نگاش کن...چه مردی شده...سرمو چرخوندم سمتی که میگفت...که نگام افتاد به امیرپاشام.. که کنار هامین نشسته بود..... ــ شبی که دیدم مهلا با یک بچه تو بغل امده...شوکه شدم....ازش پرسیدم...این بچه کیه؟چرا اوردیش... همش منو میپیچوند....دلم به حال مادر بچه میسوخت که مهلا ازش نگهداری میکرد....سه روز بود که تو خونمون بود... اونجا هامین 5 سالش بود...افرا هم 10 سالش...بود...کنجکاوبودم بیبنم این بچه کیه...تا اینکه یک روز... همه راز ها برملا شد.... ــ مهلا گفت... این بچه... بچه ای اهو هست... دنیا روی سرم خراب شد... گفت میخوام همینجوری که من چند ساله دارم جزر میکشم.. توهم بکشی... باهاش دعوا راه انداختم... که برو و بچه رو برگردون... قسم خورد... اگه بخوای بچه رو برگردونی... و به کسی چیزی بگی... هامین رو میکشه.... دیوونه بود همه چی از دستش برمیومد.... منم تهدیدش کردم که هیچ.. وقت نباید... دور بر تو بپلکه... چون تو خط قرمز من بودی... بچه ای تو نور چشمم بود...یک روز مهلا..که همراه بچها بوده...تو جاده تصادف میکنن... و اونجا...دخترم...افرا میمره..و مهلا هم فلج میشه....زندگیم داغون تر شد...حالا مونده بودم با دوتا بچه کوچیک...و یک زن فلج... میخواستم بیامو...بچه رو پس بدم..ولی مهلا فهمید..

تصویر
۶ پاسخ

بیچاره هیراد چ دردی کشیده واقعا سخته

واییی هیراد چقدر زجر کشیده طفلی

از اولش نیس چجوری بخونم😪

مرسسسیییی

وای عالی
تند تند بذار عزیزم

عااااالی عالی عالیییییی

سوال های مرتبط

مامان لوبیا🤰🤱🏻 مامان لوبیا🤰🤱🏻 هفته بیست‌وهشتم بارداری
الان که دیگه جنسیت بچم مشخصه میخوام یه چیزی رو براتون تعریف کنم. من ۱۹ سالم که بود باردار شدم پسر بود تو هفته ۱۴-۱۵ مجبور به سقط شدم یعنی پزشک قانونی دستور داد
جیگرم سوخت تا اون بچه کنده شد افسردگی گرفتم بعد سقطم سه ماه تمام خونریزی من قطع نمیشد با هیچی. گریم بند نمیومد باورم نمیشد جیگر گوشه معصوم من این بلا سرش اومده بود خودمو مقصر میدونستم. خلاصه اون بچه قرار بود مرداد به دنیا بیاد قسمتش نبود
سر همین بارداریمم از اولش حس میکردم خدا همون بچه رو با جسمی سالم بهم برگردونده فقط اون موقع زمان مناسبی برای مادری من نبوده یا خدا توانشو در من ندیده
یه بار تو همین برنامه گهواره یکی ازم پرسید دوس داری چی باشه بچت؟ گفتم خدا میدونه فرقی نداره سالم باشه ولی اون بچه رو بازم بهم برگردونه گفت یعنی پسر باشه؟ گفتم اره بخاطر خاطره بدی که دارم میخوام بازم مادر همون پسر کوچولو باشم😭😭😔😔
انقدر فحش خوردم از همین زن های گهواره انقدر داغ جیگرمو تازه تر کردن که یک روز کامل من گریه کردم دوباره صحنه های سقطم یادم اومد ولی خدا منو دید که چطوری عذاب کشیدم چطوری له شدم
گفت نگران حرف بقیه نباش جوری بهت برمیگردونم که شکه بشی خودت
قربون بزرگیت برم😭 این بچمم قراره تو مرداد دنیا بیاد و پسره
دل شکسته منو ترمیم کرد پسر پر کشیدمو دوباره بهم برگردوند😭😭
هی بهم فحش میدادن میگفتن تو ناشکری تو پسر میخای فقط
نه نه به خدا من فقط میخواستم اون پسرو تو بغلم بگیرم و بگم مامانت هیچ گناهی نداشت تو کشتن تو😭😭 منو ببخش

وقتی میگی جبار فرقی نداره استخون شکسته باشی یا دل شکسته
برات ترمیمش میکنه جبرانش میکنه😭❤
مامان آیکان💙 مامان آیکان💙 هفته سی‌ودوم بارداری
(تجربه من از سرکلاژ):


چون من قبلا سه بار سقط مکرر داشتم ،بخاطر اینکه سیستم ایمنی بدنم زیاد بود و من نمیدونستم بعد با لنفوسیت درمانی خوب شد

تو سونوگرافی ان تی دکترم صلاح دید سرکلاژ بشم تا خدایی نکرده وقتی بچه بزرگ تر میشه دهانه رحمم باز نشه
طول سرویکس من ۳۹ بود نرمال
ولی بخاطر سقط پی در پی
در ۱۲ هفته و ۲ روز بیمارستان بهبود تبریز سرکلاژ شدم

قبلش گفتن صبح ساعت ۶ بیا
صبح که رفتم سروم وصل کردن گفتن نباید هیچی بخوری منم که همش تهوع داشتم و ضعف میکردم
یه ذره فقط از شکلات خوردم که حالم بد نشه
بعد گذشت چند ساعت بستری ساعت شد ۲ ظهر و اومدن منو ببرن اتاق عمل
گفتم برو مثانتو خالی کن بریم
چون سوند نمیزارن سرکلاژ
من اولش خیلی ترس داشتم تجربه اولم بود همش دعا میخوندم و صلوات میفرستادم
نگران خودم نبود نگران بچه بودم بیش از حد
بعد که از دسشویی اومدم منو تو ویلچر بردن به طرف اتاق عمل
که نگم از پرستاراش چقد خونگرم و مهربون بودن
همش برام دلداری میدن و قوت قلب که نترسم
بلاخره من رفتم پم در اتاق عمل گفتن دکتر عملش ده دیقه ای تموم میشه بعد منو بفرستن
، منو که فرستادن اتاق عمل
اومدن سرومم رو عوض کردن سه تا اقا بود یکیش بیهوشی بود
یکی داشت تموم وسایل عمل رو استریل میکرد یکی هم کلا
باهام حرف میزد میگف نترس خیلی راحته عملت
به بچه فکر کن
دکتر بیهوشی هی ازم سوال میپرسید که حواسم پرت بشه و منو میخندوندن تا استرس نکشم واقعا خیلی مهربون بودن اتاق عملیا
خدا خیرشون بده
بعد دکترم اومد گفت حالت خوبه عزیزم و برام ارامش داد
گفت که بیهوشی ده دقیقه ای بزنین یعنی خواب اور سطحی بود که ضرر نداشت برای بچه
گفت ده دقیقه ای سرکلاژش تموم میشه 🥺
مامان پارساوفسقلی مامان پارساوفسقلی هفته سی‌ویکم بارداری