تجربه زایمان طبیعی که منجر به سزارین شد...
پارت ۱
من ۴۰ هفتم پنجشنبه ۲۲ فروردین پر شده بود ولی وقتی رفتم بیمارستان و ان اس تی گرفت دکتر گفت انقباض نداری و کلا همه چی خوبه و میشه بازم صبر کرد.
خلاصه منو که کلی ساک جمع کرده بودم باز فرستاد خونه و گفت دوشنبه ۲۵ فروردین بیا...
اینم بگم من کلی ورزش میکردم پیاده روی داشتم خاکشیر و گل مغربی و همه چی خلاصه
سر بچه هم تو لگن بود و یک سانت باز بودم
تو انتخاب دکترتون خیلی دقت کنید دکتر من کلا دوبار معاینه کرد یه بار دوشنبه و یه بار پنجشنبه هربار خودش انجام داد و به ماما اجازه نمی‌داد دست به مریضش بزنه
خلاصه دوشنبه صبح دوباره بیدار شدیم و موهامو بافتم و صبحانه مفصل خوردم و ۷ صبح بیمارستان بودم
ان اس تی مجدد وصل کردن و خودم زیر دستگاه خوابیدم😅
بعد نیم ساعت دکترم اومد و دید که انقباض یکم دارم پرسید درد نداری ؟ گفتم نه! گفت برو تو حیاط بیمارستان یه چیز شیرین بخور و یکساعت راه برو باز بیاا..
بعد یکساعت باز رفتم ان اس تی رو وصل کردن و باز دید که انقباض دارم دیگه گفت باید بستری شی ...
خلاصه لباس بی حیایی بیمارستان رو بهم دادن و کمکم کردن بپوشم و پرسیدن ماما همراه میخوام یا نه که گفتم بله... بعد گفتن تا ۴ ، ۵ سانت ماما همراه نمیاد و همسرت میتونه کنارت باشه
تو اتاق بلوک زایمان تخت من بود و سرویس حمام دسشویی و توپ ازین گنده ها و یه مبل تخت شو ...
بقیه اش پارت بعد ..‌

۴ پاسخ

بیمارستان خصوصیه؟ هزینه اش چقد شد؟

لباس بی حیایی خنده داره. عزیزم لباس بیمارستان همینه دیگه اونجا که نمیشه چادر پوشید

تند بزار گلم.

کدوم بیمارستان بودی عزیزم

سوال های مرتبط

مامان آقا دایار🤰🏻 مامان آقا دایار🤰🏻 ۱ ماهگی
تجربه زایمان #۱
من از اول بارداری انتخابم زایمان طبیعی بود،ولی خب چون ماه هشتم بارداری سرماخوردگی شدید گرفتم و کلی وزن از دست دادم،دیگه ترجیح دادم زایمان سزارین و انتخاب کنم ،دکترم هم قبول کرد 😁البته زیر میزی شو گرفت ،ولی دکترم گفت سزارین اختیاری واسه ات انجام نمیدم،روز ۴ام که شیفتم توی بیمارستان بیا که به بهانه طبیعی بستریت کنم و بعدش ببرمت واسه سزارین که بتونی از بیمه پولت و بگیری،
خلاصه سرتون و درد نیارم
۴ فروردین شد و من صبح با بهونه کاهش حرکت بچه و خارش کف دست و پا رفتم بیمارستان ،معاینه کردن دکتر گفت ۱سانتم باز نشدی ،بستری شدم بلوک زایمان ،اونجا کلی ترسیده بودم ،چون ماما ها فقط می اومدن بالا سرم و چکم میکردن ،
بعد یک ساعت دکترم اومد ،و ان اس تی ودستکاری کرد گفت کاهش ضربان قلب جنین داریم باید سزارین بشه .همه اینا الکی بود
دیگه سریع سوند و بهم وصل کردن که خیلییییی درد داشت،
بعد دو دقه من توی اتاق عمل بودم ،اونجا همه کلی باهام حرف میزدن که از استرسم کم کنن ولی مگه این استرس لعنتی کم میشد؟!
دیگه امپول بی حسی مو زدن و کم کم کمر به پایینم گرم شد و بی حس،
مامان فرهاد♥️شهرزاد مامان فرهاد♥️شهرزاد ۱ ماهگی
#تجربه زایمان
طبق تاریخ پریودی و ان تی قرار بود صبح جمعه ۲۹ فروردین برم بیمارستان بستری بشم وبا امپول زایمان کنم...یه سونو بیوفیزیکال دکترم نوشته بود گفت پنجشنبه انجام بدم و اگه شرایط اوکی بود جمعه برم بیمارستان
پنجشنبه رفتم سونو و گفت و باتوجه به ۴۰ هفته بچه خیلی ریزه، مایع دورش حداقله و درحال حاضر حرکتش کمه، برو با دکترت مشورت کن
بعدظهر رفتم پیش دکترم و گفت برو الان بستری شو
رفتم بیمارستان و کارای بستری رو انجام دادن و معاینه کردن فقط یه سانت باز بودم..دستگاه نوار قلب وصل کردن و از صحبتای ماماها متوجه شدم ظاهرا زیاد نرمال نیس چون بهم ماسک اکسیژن دادن و همش سرم میزدن بهم
پرسیدم چی شده گفتن ضربان قلب بچه بالاست..به دکترم اطلاع دادن و گفت اتاقو عملو آماده کنن واسه سزارین
بهم سوند وصل کردن که یه کمی سوزش داشت و بعدم بردنم اتاق عمل...متخصص بیهوشی اومد و اسپانیال انجام داد دکتر تیغو کشید و جیغ کشیدم اصلا بی حس نشده بودم، یکمی صبر کردن مجدد تیغ زدن و بازم جیغ کشیدم گفتم میسوزه من بی حس نیستم گفتن بیهوش کنین
یه چیزی تزریق کردن و ماسک گذاشتن جلو دهنم و خوابیدم
بهوش که اومدم چشام باز نمیشد از گیجی فقط پرسیدم بچم‌کجاست گفتن ان ای سی یو بستریه ولی نگران نباش حالشخوبه و یکم دیگه میارنش
تقریبا ساعت یک شب بود که دخترمو اوردم ...صبح ساعتای ۶ سوند و برداشتن و کم کم‌بلند شدم واسه راه رفتن..اولش خیلی سخته ولی یکم که راه رفتم بهتر شد...دیروز عصر مرخص شدم و تنهاچیزی که خیلی اذیتم میکنه سر درد و گردن درده که از عوارض اون بی حسیه لعنتیه
مامان فراز 🫰🏻✨ مامان فراز 🫰🏻✨ روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان من پارت سوم
تا یه بار دیگه هم معاینه کردن بازم من دو سانت بودم گفتم خب میخواین یکم راه برم بهم سرم وصل بود ولی نمیدونم سرم چی بود فکر کنم برای جبران کمبود مایعات بود چون من تند تند ادرار داشتم ، نوار قلبی که بهم وصل کرده بودن باز کرد گفت خب راه برو یکم راه رفتم و ورزش کردم و بعدش دراز کشیدم تا صبح شد هی ازشون میپرسیدم نوار قلبش چطوره میگفتن مشکلی نداره خوبه خیالم راحت میشد ، ساعت هفت که شد داشتم ضعف میکردم گشنم بود کولر خاموش کرده بودن خیلی هم گرم بود ، یه ماما اومد گفت گشنت نیس ؟ همراهت برات چیزی نیاورده ؟ از استرسی که برای بچه داشتم گفتم نه هیچی نمیخوام ، ساعت ۹ قرار بود امپول فشار بزنن ، که دوباره اومدن معاینه کردن و یکی دیگه اومد تو اتاق من بستری شد ، قسمت های بستریش دو تخته بود ، من دیگه داشتم ضعف میکردم و خیلی گرمم بود هرچی میگفتم کولر نمیزدن فقط الکی میگفتن روشنه گفتم دارم ضعف میکنم میگفتن باشه ، به ده نفر گفتم اخر سر یکیشون اومد گفت خونه ی خودتون مگه ساعت چند غذا میخوری ، دیگه هیچی نگفتم تا یکیشون اومد گفت امپول فشار ساعت ۸ میزنیم گفتم خیلی گرمه من واقعا ضعف دارم خیلی گشنمه گفت صبحونه نخوردی ؟ گفتم نه وقتی بخوان امپول فشار بزنن اشکالی نداره بخورم ؟ گفت نه اشکالی نداره میگم یکم زودتر بیارن
وقتی اوردن ک من بهم امپول فشار وصل بود و درد داشتم و کلا افتاده بودم رو تخت ، سه تا دونه خرما و یه خیار سبز با بی حالی تمام خوردم و حالم بد بود دیگه نتونستم بخورم ، برام توپ‌ اوردن یک ساعت و نیم رو توپ ورزش کردم شدم ۴ سانت ، دردام شروع شده بود و فقط نفس عمیق میکشیدم زنگ زدن ماما همراهم اومد
مامان امیرعلی جانم🧸 مامان امیرعلی جانم🧸 ۲ ماهگی
زایمان طبیعی پارت 2
هیچ دردی نداشتم ، بعد از یکساعت پذیرش چون تعداد خانومای باردار زیاد بود نوبتی رفتیم برای تشکیل پرونده و ان اس تی و امادگی های اولیه ، همونجا ماما منو معاینه کرد خیلی دردناک با فشار و فهمیدم که کاملا تحریکی بود ، گفت دو سانت بازی و لگنتم خوبه😦
تعجب کردم که دردی نداشتم همین که پاشدم خون و ترشح داشتم و دلم درد گرفت ، بعد رفتم توی اتاق ان اس تی ، و این میون ی خانومه توی راهرو کیسه آبش ترکید و با دهانه ی 8 سانت زایمان کرد ، صدای جیغ و فریادش واقعا منو ترسوند و ب گریه افتادم ، ب همسرم پیام دادم گفتم میترسم ، یهو اومدن و دیدن ک من همه چیو دیدم و شنیدم سریع منو بردن تو اتاق خودم
مامایی که مسئول من شده بود یه نصف قرص اورد فهمیدم قرص فشاره خوردم و ساعت 10/30 بهشون گفتم میخوام همسرم پیشم باشه ، درد داشتم اما خیلی خفیف و مثل پریودی ، همسرم کمکم میکرد تو اتاق راه برم ، روی توپ نشوندم ، تا 12 دردام کمی بیشتر شد رفتم توی حموم و از همسرم خواستم آب گرم پشت کمرم بگیره
ساعت نزدیکاری 1 ظهر بود و من کاملا متوجه انقباضا میشدم
به همسرم گفتم تایم بگیر ، فهمیدم پنج دقیقه یکبار انقباض دارم
ما بین دردا ، همسرم برام مداحی گذاشت ، قرآن میخوند
خودم سوره ی یاسین رو پخش کردم و با هم وقت رو میگذروندیم ، ساعت 1 و خورده ای بود دردام بیشتر شد اما بازم تحمل میکردم ازم خواستن روی تخت دراز بکشم تا ان اس تی وصل کنن این میون باز دکترم و ماما معاینه کردن و گفتن سه سانتی
مامان دلوین خانوم مامان دلوین خانوم روزهای ابتدایی تولد
#پارت دو زایمان
دیگه همسرم سریع دور زد و برگشتیم بیمارستان . اینم بگم جون فک میکردم میخوان بستریم کنن از صبح هیچی به جز یه کیک و اب میوه نخورده بودم و وسایل دخترم رو با خرما و اب میوه و اینا برداشتم بردم. رفتم بیمارستان دکتر گفت دراز بکش و اصلا استرس نداشته باش، ازم دوبار ان اس تی گرفت که گفت بگو شوهرت کارای بستریت رو انجام بده،منم رفتم به شوهرم گفتم اونم کار رو انجام داد و زنگ زد به مامانم ،حالا هم استرس زایمان طبیعی رو داشتم که تجربه اولم و نمیدونم چی در انتظارمه هم خوسحال بودم، تا وارد زایشگاه شدم تخت های کنار رو نگاه میکردم که از درد به خودشون پیچیده بودن واقعا خیلی ترسیدم و من هم کلا درد نداشتم و یک انگشت بیشتر باز نبودم ، دوباره برام دستگاه نوار قلب بچه رو گذاشتن و گاز اکسیژن وصل کردن و 4 تا سرم مختلف زدن ولی من درد اصلا نداشتم،از ساعت 4 تا 9 شب بدون درد بودم، تقریبا ساعت 7 بود که تخت کناریم رو قرص گذاشتن و براش کیسه ابش رو پاره کردن که از درد جیغ میکشید، با خودم گفتم منم کیسه ابم پاره نیست یعنی قراره همینجوری بشم و کاملا خودمو رو باخته بودم و گریه میکردم که با گریه های من قلب بچه بیشتر افت میکرد و هعی ماما و دکتر پیش من میومدن...😭
مامان ارغوان مامان ارغوان ۱ ماهگی
مامان پندار مامان پندار ۱ ماهگی
تجربه من از باز کردن سرکلاژ و زایمان ۳۷ هفتگی
همه تجربمو توی یک پارت مینویسم اگه جا نشد ادامشو تو کامنتا میذارم براتون.
روز ۵ فروردین رفتم تهران که دکتر سرکلاژمو باز کنه یه سونو وزن و بیوفیزیکال غیر واجب گرفت و ۱ تومن ازم گرفت بعد فشارمو چک کرد گفت فشارت ۱۶ هست برو ختم بارداری من سرکلاژتو باز نمیکنم
منم با کلی استرس برگشتم خونه گفتم قبلش کلی خوراکی شور خوردم اجیل و دوغ و خیارشور شاید ازون بوده چند روز رعایت میکنم اگه ازونا نبود میرم بیمارستان
تا روز ۹ ام فشارمو چک کردم ۱۲ و ۱۳ بود تا ۱۴ هم رفت خودمو رسوندم بیمارستان گفتن ازمایش بگیر اگه مسمومیت باشه میری برای زایمان. دوتا بیمارستان دیگه رفتم اولی که نامه بستری رو زدو گفت بستری بشو من گفتم نمیخوام اینجا زایمان کنم اگه قرار بر زایمان شد میتونم جابجا بشم گفتن جریمه میشی گفتم بستری نمیشم کلی رضایت نامه گرفتن و ولم کردن اومدم ماهم که حسابی ترسیده بودیم همونجا رفتیم اون بیمارستانی که دوس داشتم زایمان کنم تخت جمشید کرج.ازم ازمایش گرفتن و ان اس تیگفتن اوکیه ولی حواست به فشارت باشه.فرداش من مجدد روز ۹ ام رفتم تهران پیش دکتره گفتم دیگه سرکلاژو باز میکنه. رفتم داخل دوباره یه سونو ۱ تومنی و چک فشار و گفت ۱۶ و من باز نمیکنم سریع برو زایمان.
مامان آوید مامان آوید ۱ ماهگی
تجربه من از زایمان در بیمارستان رضوی مشهد
تقریبا ۴۰ هفته ام پر شده بود دکترم گفت که دوشنبه برو بیمارستان برای ent ؛ اگر لازم باشه پرسنل به من زنگ میزنن ؛ من رفتم اتاق معاینه ؛ رفتار پرسنل خوب نبود از همون اول استرس به من وارد کردند و خیلی هم نوبتم طول کشید با اینکه خلوت بود ؛ خلاصه معاینه شدم و گفتن هنوز یکی دو روز دیگه جا داری ولی با این حال به دکترم زنگ زدن و جواب آزمایش ها رو بهش دادن و اون گفت برای فردا طبیعی ؛ بستری بشم ؛ با اینکه هیچ دردی هم نداشتم و دهانه رحمم هم اصلا باز نشده بود ؛ اینجا بود که پرسنل استرس وارد کردند و بهم گفتند زود برو کاراتو بکن و وسایلتو بیار و .... که بستری شی ؛ من بیرون داشتم با همسرم حرف میزدم که یکی از اون خانوما با لحن بد بهم گفت خانم زود باش دیکه بیا بهت لباس بدن برو لباساتو دربیا و اینا ؛ خیلی بد بود
خلاصه که من رفتم اتاقم و لباسامو تحویل دادم دوباره بهم الکترود و فشار اینا وصل کردن تقریبا ۵ دقیقه بعدش ضریان قلب بچه کند شد و صداش نمیوومد به پرستار گفتم اومد و رفت و بتز دوبار اومد بهم دستگاه اکسیژن وصل کردن و به دکترم زنگ زدن یهو گفتن دکتر گفته سزارین اورژانسی ؛ منو بگو داشتم میمردم سوند وصل کردن داشتم میلرزیدم و یخ زده بودم خیلی بد بود بلاخره رفتم اتاق عمل ......