۱۵ پاسخ

من میدونم سخته اما به اینکه خودمون خواستیم و مثل اولی ذوق داریم می ارزه به تمام سختیاش،پسرمم خواهر یا برادر میخواست ،من هیچ کمکی ندارم ،انشالله همه چی خوب پیش میره من مطمئنم خدا کمک میکنه امیدم به‌خودشه

منم حالت تهوع دارم ، ترس دارم حامله نباشم

وای خیلی سخته خدایی من خیلی اذیت شدم بآو جود اینکه فاصله چهار سال بود اما بزرگه آذیت میشد گریه میکرد

وااااي عزيزم منم همين حال تورو دارم تازه يا اين كه يه دونه زايدم تو دوماهه موندم

آره بعد جای اینکه از بچگی بچه لذت ببری همش لحضه شماری میکنی این روزا بگذره بزرگ بشن تا ک نفس باز کنی

حالا فک کن من یه پسر کلاس اولی هم دارم ک به اونو درساشم باید برسم ویه پسر 21ماهه ک کلی باید بهش برسم ویه نوزاد 🥴توشهرغریب تک وتنها سخته دلی میگذره حوصله کن فقط

منم پسرم ۵سالشه ولی همین مشکلات و همین عذاب وجدان ها رو دارم خانوادمم ازم دورن حداقل یه چندساعت در روز کمک کنن

عزیزم خودت رو سرزنش نکن همه مامانایی که بچه دوم اوردن و کمکی نداشتن همین حال رو داشتن و این روزا رو گذروندن واسه شما هم‌میگذره انشالله

چه سخت... من میخواستم برای بچه دوم اقدام کنم

از صمیم قلب درکت کردم...

بهترین کاراینه اصلا دومی رو نیاری..حق داری

وای خدا کمکت کنه من ک یه دونه آوردم به گه خوردن افتادم ازبس گریه می‌کنه نمیخوابه

واقعا سخته
خدا خودش قوت و اعصاب بده
حق داری
ولی راجب پسرت حق رو به اون بده
چون بچست و قرار بود به طور کامل به اون برسی
بچه دوم اومد و تو اذیته
زودی باهم اخت میگیرن
حوصله کن

این روزا میگذره ۵ یا ۶ سالم بخوای صبر کنی با سخته

دقیقا حال و روز منم مثل توعه... اینقدر سر دخترم داد میزنم بعدم میشینم گریه میکنم و بوسش میکنم که چرا اینجوری کردم.... خدا بهمون صبر بده و زودی این روزا بگذره

سوال های مرتبط

مامان اهورا مامان اهورا ۳ ماهگی
یچیزی میخوام بگم سرزنشم نکنین
انقد خودم حالم بده و گریه میکنم بخاطرش اما این مشکلم دست خودم نیست اصلا نمیدونم چرا اینجوری شدم😔
دو دل بودم اینجا بگم یا نه اما خب میگم یکم دلم سبک بشه😭
من هر وقت با اهورا تنهام و موقع خوابه مثلا و اهورا ۴ ۵ ساعت گرفتارش بودم و نخوابیده یهو منه زودرنج و دلسوز در برابر جگرگوشه خودم بی رحم میشم گریه می‌کنه بلندش نمیکنم یهو یه مدت کوتاه ولش میکنم گریه کنه اونم شدید یا صدا میدم سرش 😭😭😭
نمیدونم چجوری بگم انگار خوشم میاد اون لحظه از اینکارم
بعد یهو که انگار ب خودم میام بچمو با تمام وجود بغل میکنم و گریه میکنم و معذرت خواهی میکنم ازش و خودمو لعنت میکنم
اصلا انگار اون چند دقیقه که این اتفاق میوفته واسم خودم نیستم که لذت میبرم از گریه و زجه های پسرم😭😭😭
خدا لعنتم کنه دقیقا الان همین اتفاق افتاد از ساعت ۴ تا حالا گرفتارشم هرکاریش کردم نخوابید منم ولش کردم یواش یواش اومدم شیر بزنم واسش گفتم شاید شیر قوطی میخواد اونم گریه میکرد با جیغ اما واسم مهم نبود بعد از چند دقه یهو بغلش کردم و دوتامون آروم گرفتیم و من فقط گریه میکردم
چیکار کنم مامانا نمیدونم چرا اینجوری شدمممم!!!😭😭😭😔😔
مامان محمد مصطفی🐣🐥 مامان محمد مصطفی🐣🐥 ۱ ماهگی
سلام به همه خانومای گل
یه درد و دل و مشورت خواهره داشتم
البته امیدوارم به اشتباه قضاوت نشم
من ۳۱ سالم هست و تو دوره بارداری سر کار هم میرفتم تا ۶ ماهگی
کار مالی انجام میدم ساعت کاریم هم زیاد بوده جوری که صبح میرفتم شب میومدم خونه یعنی میخوام بگم واقعا حوصلم کم شده زیاد جایی تفریح هم نمی‌رسید که برم در حدی که وقت کنم خودم و خونم برسم وقت داشتم خدا بعد چند سال زندگی مشترک لهم نگاهی کرد و من بعد کلی دکتر رفتن صاحب یه پسر ماه شدم
الان تو مرخصی زایمان هستم چیزی که خیلی باعث میشه احساس گناه کنم ابنه پسرم خیلی کریهدمیکنه بخاطر رفلاکس و کولیک خیلی دکتر رفتیم دارو‌هو مصرف میکنه بهتر شده ولی خب وقتی بیداره فقط گریه میکنه یا میگه بغلش کنم راه برم خودم و همسرم خیلی اینکار میکنیم ولی خب واقعا خسته میشم الان اینجوری شده که همش میخوابونمش تا بیدار میشه میزارم رو پام بخوابه
همش حس گناه داره چرا باهاش بازی نمیکنم چرا نمیتونم آرومش کنم و همش اینجوری گریه میکنه حس میکنم دارم عذابش میدم انقدر گریه میکنم که چرا نمیتونم یه کاری کنم و همش این بچه میخوابونم تا یکم گریش شروع میشه که بیدار بشه سریع بغلش میکنم که بخوابه این شده برام عذاب وجدان
چطوری شما با بچتون بازی میکنید