۹ پاسخ

خوب اگر خوشت نمیاد نبر دیگه. راحت. هر کس با یه چیز حال نمیکنه. مجبور که نیستی

منم بدم میاد ولی میبرمش تازه سعی میکنم هر دفعه یه پارک جدید ببرمش حافطیه باغ ارم باغ دلگشا و هفته ای یه بارم خانه بازی
چون بچه ها نیاز دارن تو طبیعت باشن چیزهای جدید ببینن حتی خانه بازی هم سعی میکنم جاهای مختلف ببرم

باز همینا که تو گفتی هم خوبه من هیچکدوم رو دوس ندارم نمی‌برم حالم از بیرون رفتن بهم میخوره

ما جزو رونین روزانمون شده بعداز ظهرها خوراکی بر میداریم میرسم پیاده روی پارک و برمیگردیم ...

من یه روز در میون میبرم دوس ندارم تو خونه باشه

منم از پارک بدم میاد بعضی بچه ها وحشی بازی در میارن اصلا امنیت نداره ، خانه بازی بهتره

اینجا همچنان هوا الوده

منم بدم میادگاهی میبرم

امروز رفته بودم پارک ذخترم هی میگفت داداش منو ببره تاب و سرسره به پسرم گفتم حواست هس گفت آره خیالت راحت😶‍🌫️😶‍🌫️😶‍🌫️😶‍🌫️سرمو آوردم بالا ازگوشی،دیدم دخترم جلو تاب وایساده تابم باسرعت داره میاد چنان جیغی کشیدمو دوویدم که انگار کانگورو داره میدوعه🤣یادش نیوفتم ازخجالت میمیرم آخه پارک محلمونه همه هم منومیشناسن....خلاصه پسرم گفت چته مامان من همینجام دیگه؟!با داد گفتم آره معلومه!همه منو نگاه میکردن از استرس توحال خودم نبودم😬😬😬😬آبروم رفت از جیغ و داد

سوال های مرتبط

مامان ریحانه ♥️ مامان ریحانه ♥️ ۲ سالگی
امروز دخترمو بردم پارک واقعا هر بار میبرمش افسردگی میگیرم
حالا خونه خودمون از مبل میره بالا پشتک میزنه
از تخت دیروز خورد زمین خون دماغ شد ولی میبرم پارک اصلا بازی نمیکنه
فقط بازی کردن بچه ها رو میبینه
هرچی التماس میکنم برو سرسره
بعد میره اون بالا عین بید میلرزه ک منو بیار پایین
واقعا وقتی میرم میبینم بچه های کوچیکتر از خودش برای خودشون بازی میکنن مادرشون راحت روی نیمکت نشسته
من فقط باید بیفتم دنبالش
اون یکی از دختر من کوچیکتر قشنگ شیر نیخکردبا دستش با ی دست کیکشو
حالا من از صبح دو ساعت ی کسک رو دنبال خودم آوردم بلکه خانم بخوره
آخرش هم بدون اینکه ی گاز بزنه خوردش کرد پرتش داد زمین
حالا توی جمعی میریم با همه مرد ها و خانم ها دوست بشه بای بای میکنه دست میده
ولی هیچ وقت با بچه های کوچیک نمیتونه ارتباط بگیره
اصلا بهشون محل نمیذاره
نمیدونم چرا این مدلیه
خیلی دوست دارم مستقل بشه ولی همیشه وابسته س
حتی توی خونه موقع غذا آزاد میذارمش ولی فقط کثیف کاری میکنه
اینجا هم فقط داشت بازی بقیه رو نگاه می‌کرد حالا اون بچه شیش ماه از ریحانه کوچیکتر بود برای خودش بازی میکرد