۹ پاسخ

منم عین شما میگفتم سر دخترمم خیلی اذیت شدم ولی ۴سال که شد واقعا دیدم تک بودن بچه خیلی بده واقعا نمیشه یدونه بمونه میدیدم اذیتش خیلیه برام وقتی جایی میریم میدیدم قشنگ با بچه دیگه بازی میکنه منو ول میکنه نفس میکشم گفتم دومی رو بیارم باهم دوست باشن حیف که دیر متوجه شدم کاش تو دوسالگیش اینکارو میکردم الان دوستای خوبی واسه هم میشدن

اولشه سختته🤣🤣🤣
من الان ب این فک میکنم پسرم ۴ساله شد دوباره اقدام کنم🤣🤣

ببین بچه اول زمین تا آسمون فرق داره با بعدیا من الان میگم بقیه شرایط هماهنگ باشه بدنم جواب بده ده تا هم بیارم بزرگ میکنم ولی یه سال اول مادر شدنم عین دیوونه ها بودم... به خاطر بی تجربگیه تو اولی آدم نمی‌فهمه داره چیکار می‌کنه ... من دخترم دو سال و نیمه بود اقدام کردم دومی دنیا اومد مثل یه آدم مسلط هم به خودم رسیدم هم به هر دو تا بچه هام هم همسرم . البته همسرمم خدا خیرش بده خیلی همراه بود ولی من واقعا رشد کرده بودم . الانم مشتاقم سومی رو داشته باشم حالا هر وقت که خدا بخواد

وقتی میدیدم دخترم تو خونه تنهایی داره بازی می‌کنه قلبم واقعا به درد میومد از تنهاییش تنها علتم همین بود

وای واقعا سخته اما خب ته دلم ی پسر مخام هخخ

من سه تا دارم اولی پسره داره میره تو11سال و دخترم برج 7میشه 7ساله گفتم دوتا خوبه دیگه کافیه. پهلوهام درد میکردپریود میشدم نه تهوعی نه چیزی یبوست شدید در حد مرگ گرفتم شک کردم ولی ترسیدم رفتم دکتر ازمایش نوشت گفت محض احتیاط بتا هم مینویسم وقتی جواب ازمایش اومد گفت دوماهه بارداری شوهرم گفت باید سقط بشه رفتم سونو صدای قلبشو شنیدم به هر سختی بود راضی کردم نگهش دارم حالا عزیز دلم نزدیک 40روزش دلانا خانوم

خواستی بپری بیا دست منم بگیررر😑🙄🙄🙄

ناخواسته عزیزمم حتی رفتم شیاف قرص سقط خریدم تمومش کنم بره ولی آخرش پشیمون شدم دلم نیومد الآنم با اینکه خیلی دارم اذیت میشم خوشحالم ک سقطش نکردم خیلی از عاقبتش میترسیدم

دومی رو بعد شش سال آوردم که خودمون خواستیم اما سومی رو خدا خواست برام خیلی کارا کردم سقط شه اما نگو تو قسمتم بوده

سوال های مرتبط