۱۲ پاسخ

خستم بخدا خسته از خودم اینقدر ک تنهایی کشیدم جایی نرفتم 😖

دقیقا منم مثل تو همیشه نه ولی گاهی که فشارهای دیگه روم هست جسمم جوابم میکنه اونوقت شستن و رفتن و کارهای خانه برام سخت و عذاب آور میشه همش از اعصابه بخدا
آنقدر مادرهای بچه شیرخوار فشار رومون هست که حق داریم خسته بشیم کم بیاریم

یروز به شوهرت بگو تعطیل کنه .برین طبیعت چادربزنین کنار رودخانه . به غذا درست کن توخونه.یه فلاسک چایی ببرین بیرون بخورین .ان شالله حال روحیت بهترمیشه

آخه عزیزم ناراحت نباش فدات منم دوماهی یه بار میرم خونه مادرم همش تو خونه هستم بحضی موقعها دلم خیلی میگیره

چقدر درکت میکنم منم مثل تو ام احساس میکنم ی کلفتم نه خانوم خونه تو شهر غریبم منم نه دوستی نه فامیلی نه آشنایی دخترمم خیلی می‌چسبه به من شبا شوهرم از کار میاد پارک رستوران خرید اینا میریم به خودش گفتم من از صبح تا شب تو خونه بشور بساب بچه داری میکنم ی بیرون نبری دق میکنم زیاد خوبم نیست فقط از هیچی بهتره

والا ما داریمم وقتشو نداریم
من معلمم وقتیم سرکارم درگیرم با بچه‌های مردم دیوونه شدم رسما

وای منم آنقدر امروز گرررریه کردم
غم عالم ریخته تو دلم
کار شوهرمم دو ماهه خوب نیست از نظر مالی هم داغونیم دااااغوون
اصلا امروز دیگه رد داده بودم از غم

اوووو چ دیر خب ببین مهد نمیتونی بزاری البته مهد قابل اعتماد هم کم هس

ن من افراد براش مهمه

منم هستم خواهر تواین مورد احساس تنهایی نکن خیلیا مثل تو هستن تو مادرداری من مادرم ندارم فوت شده

منم نمیزاره برم تنها بیرون

منم مث توام والاه
حالا اینا همه بکنار شوهر بی درکم داشتن ی درد بزرگتریه

سوال های مرتبط

مامان آیهان جوجو🐥 مامان آیهان جوجو🐥 ۱۶ ماهگی
سلام قشنگا 🤭❤
خوبین درچع حالین؟
من کع منتظرم ایهان بخوابه بلندشم یه چی بخورم گشنمهه
نمیدونم چرا هربار که به شوهرم میگم وقتی ایهان گریه میکنه لطفاا به من نپر و حرف بار من نکنن اما هر دفعه بدتر میشه
دیشب آیهان دیر خوابید (سرماخورده)فقط یه ساعتی خوابش برد که یهو بیدار شد و گریه کرد منم گلوم درد میکرد بیدار بودم بلند شدم یکم چرخوندمش ولی آروم نمیشد یه بیسکوییت دادم دستش آروم شد اومدم برقو خاموش کردم یکم آروم بود باز دوباره زد زیر گریه یهو شوهرمم داد زد پاشو برقو روشن کن نزار گریه کنه برا خوابت مردی ایشالا که خواب مرگت باشه بعد آیهانو ازم گرفت حالا مادر شوهرمم خونمون بود 😑 منم نرفتم طرفش ولی باز گریه میکرد طاقت نیاوردم بردمش تو اتاق و باهاش بازی کردم تا باز شیر خورد و خوابید همونجا خوابیدیم خیلی ناراحت شدم هربار که آیهان گریه میکنه شوهرم یه جوری باهام حرف میزنه انگار تقصیر منه اگه بخادم میاد میزنه منو
حالا از دیشب باهاش سر سنگینم صبحم اومده بود بالا سرم و باهام حرف میزد جوابشو ندادم زودم پشیمون میشه ولی بدم میاد فک میکنه فقط خودشه که بچشو دوست داره و من دشمنشم ،از من مگه دلسوز تر برا اون بچه هست آخه مگه من دلم میخاد بچم گریه کنه 🥲