۶ پاسخ

تو بیداری یه نقاشی بکش یه مردی که میخنده بستنی دستشه بگو مامان این ممد قولیه برات بستنی که دوست داری خریده،بعدم یه بستنی بغل دستت باشه که بهش بدی تا یک هفته این کارو تکرار کن ممد قولی چقدر دوستت داره،ممد قولی میگه بیام دنبال.....بریم موتور بازی
منظور اینه که هر چیزی که دوست داره وخاطره خوب داررو با ممد قولی خندون براش مثال بزن فراموشش میشه

ممدقلی مهربون هم هست تو اینترنت .بگو دیگه هیچکس جلوش نگه تا یادش بره

الهی بگردم یاد دختر خودم افتادم برادرزاده هام تو گوشی داشتن اونا نمیترسیدن یه بار فقط نشونش دادن بچم ۳ سالش بود وااای چقدر ترسیده بود بچم
حتی تلویزیون روشن میکردیم مبترسید خونه پدرم میرفتم جیغ میکشید
داداشمو میدید میترسید خلاصه خییلی ترسیده بود بد جور
تا یه ماه ادامه داشت آخرم گفتن ببریمش دعا براش بنویسن خدا رو شکر یه هفته بعدش خوب شد
خدایی منم میبینمش میترسم

اینجا اینطوره یکم نمک زیر سر بچه تو میزارن صب نمک رو برمیدارن ماهی تابه رو میزارن داغ شه نمک با یکم آب قاطی میکنن رو بچه پارچه ای چیزی میندازن بعد ماهی تابه رو میگیرن بالا سر بچه و آبنمک رو میریزن داخل ماهی تابه داغ

دقیقا ولی خیلی جدی بگو بهشون که حق ندارن بترسونن شب میخوابه قرآن بزار بالا سرش با نمک و ماهیتابه داغ فکر کنم برمیدارن اگر اشتباه نکنم

بگردم 😢😢

سوال های مرتبط

مامان آنیتا مامان آنیتا ۲ سالگی
هنوز نخابیدم و بیدارم،چقدر خودمو سر زنش کنم از این زندگی خسته کننده چرا واقعا ،دیگه کم آوردم از دست مرد لجن،خدایا نمی‌دونم چه کاری کردم که این مرد رو قسمت با من کردی،از زندگیم خسته شدم واقعا خیلی دردا تو دلم هست خیلی خیلی 🥺🥺شدم از سنگ شدم آهن تو این زندگی چرا همون دو سال نیم پیش طلاق نگرفتم منکه همه کارام کرده بودم چرا برگشتم مجدد که بچه بی گناه طفل معصوم بیاد تو این زندگی به خاطر بچم کوتاه بیام و چیزی نگم بشم دیوونه روانی عقدهای که از طرف شوهرم تو دلم هست بخام سر این طفل خالی کنم،خداااااااااااااااااااایااااااااااااااااا بفهم کم آوردم،عصبی شدم تو این زندگی چند سال همش سر این بچه خالی میکنم درسته کنترل میکنم ولی مجدد نمیتونم.شبی بچم آورد بالا آب پرید گلوش بعد استفراغ کرد من عصبی شدم لحظه که آورد بالا بهش گفتم آنی به خاطر همین کارات هست عصبی میشم جیغ میکشم بعد چند ثانیه تموم شد چهرم خب عصبی بود متوجه شده بود، دراز کشید بعد چند دقیقه صدایی شنیدم از زیر پتو نصف صورتش زیر پتو بود،بعد یه ۲۰دقیقه پتو رو کشیدم کنار از صورتش گفتم خفه نشه دیدم خدایا استفراغ کرده بوده چیزی نگفته بود تو همون استفراغ خوابیده😔😔😔وای که زدم زیر گریه تا همین الان خوابم نمیبره چقدر لعنت کردم خودمو،و به شوهرم گفتم ببین اشغال اینا اثرات تو هست رو مغز من تاثیر گذاشته که من رو بچه خالی کنم و حالا اینجوری بشه باید دندون درد رو بکشی بنداری،پوز خنده زد و خوابید،حالم از خودم بهم میخوره چقدر مادر بدی هستم و احمقی😔😔😔😔،تاریخ۱۴۰۴/۰۴/۰۴تلخ ترین خاطره