۴ پاسخ

وای وای گفتی دقیقا عین شوهرمن هی میگه بچه گشنشه میگم شیر دادم میگه نه گشنشه شیر درست میکنه میریزه بیرون هی انگار اون بیشتر ازمن دلش میسوزه همشم ضایه میشه ها میفهمه حق بامنه ولی باز کارخودشو میکنه میگه یواش ببند مای بیبیشو بغل میکنی میگه یواش توهمه کارای بچه دخالت میکنه بالاسرم وایمیسه با بداخلاقی وعقده دستورمیده انگارمن کلفتم نه محبتی نه کمکی هیچی فقط بد دهنی وبداخلاقی انگار نه انگار ک منم ادمم یه ذره میخوام استراحت کنم با لگد میزنه بم میگه پاشو مواطب بچه باش حالا بچه یه ذره خوابیده منم بخوام بخوابم انگارگناه کردم فقط ازم انتظار داره بشورم بسابم غدا اماده کارای بچه ها کرده باشه همه چی اوکی ولی خودم هیچی براش مهم نیس خودش قشنگ غداشو میخوره وحمومشو ارایشگاهشو من یه دستشویی میخام برم هی میگه زود باش یه دقیقه هم نمیشه مواطبش باشه اونم برا دستشویی بعضی وقتا اخمم میکنه بش میگم میخوای ایزی لایف کنم خودمو والا برده گیر اورده کاش خوراکی مورد علاقمم میخرید تازه جدیدا یاد گرفته هی میگه مفت خور وازاین جور حرفا حقوقتو ریختن کاش دولت ازما زنا دفاع میکرد وجدابه حساب زنای خانه دار پدل واریز میکرد گ منت مردا رو نکشن وای به حال وقتی ک یه جوراب نشسته داشته باشه بخدا ک منم یه نفرم

👌👌😢

به نظرم روزی که خونست به بهانه رسیدگی به خودت برو‌جایی بزار با بچه تنها باشه و هر از چند گاهی مسئولیت بچه رو بهش بده و به خودت برس اینجوری هم انرژی زنانت بالتر میره هم سختی بچه داری رو درک میکنن

دقیقا عین شوهر من خوبه من از صبح تا شب با بچه تنهام و به خوبی نگهشداشتم همش میگه وای فلان جور بعلش کار فلان جاش اسیب دید هی رو‌اعصابم‌میره و میرفت چند باری مسئولیت بچه رو گذاشتم به عهده اش دید که چقدر سخته

باهاش حرف بزن عزیزم
تو زندگی آدم باید بدونه اولویت هاش چیا هستن. اول همسر بعد فرزند بعد پدر مادر بعد کارو شغل.

سوال های مرتبط

مامان سامیار مامان سامیار ۱۱ ماهگی
سلام خوبین
سامیار الان تو سنی هستش که فقط با من پدرش یا نهایت عمو و خاله و اینا ارتباط میگیره و دوستشون داره ینی فقط با خانواده خودمو همسرم اوکیه و گریه نمیکنه
ولی وقتی آدمای دیگ بخصوص مردا رو میبینه دیوونه میشه باز به مرور تو مهمونی تا پایان مهمونی با خانوما ارتباط میگیره و میره بغلشون ولی با مردا نه
امشبم خاله ی همسرم شام دعوت کرده همه جمعن من چیکار کنم با این بچه.مخصوصا که دایی شوهرم خیلی میاد سمت سامیار اینم وحشتناک از اون میترسه و منو سفت بغل میکنه جیغ میزنه نفس نفس میزنه اونم همش از دور با این حرف میزنه این بدتر گریه میکنه
تا جایی که میتونم رفت و آمدم رو حذف کردم تا بچم یه کم بزرگ تر شه بتونه از خودش دفاع کنه ولی دیگ وقتایی که دعوت میکنن نمیشه نرم
چیکار کنم امشبو راحت بگذرونم
بعد مثلا مادرشوهرم یا زندایی شوهرم بچه رو از من میگیرن که ببرن پیش اون بگن که ببین این فلانیه تو رو دوست داره بچه دیوونه میشه من سریع ازشون میگیرم اوناهم منظوری ندارند ولی خب وقتی بچه اینجوریه نباید اینکارو کنن هرچقدرم محترمانه میگم انگار نه انگار یه دور بچه رو گریه میندازن بعد میدن به خودم😐
مامان 💗نیارا💗 مامان 💗نیارا💗 ۱۲ ماهگی
امروز تولد نیارای خوشگل منه 👧🏻🌷🌹
تو همین ساعت دختر من به دنیا اومد و مثل اسمش به زندگی ما روشنایی بخشید
قبل از بارداری با استرس باردار شدن و بعد از اون هم با سختی استراحت مطلق روزهای زندگیم سپری شد هر روز از بارداریم برام به اندازه یکماه گذشت
تا بالاخره ۱۴ شهریور ۱۴۰۳ دخترم دنیا اومد من روز تولدش ندیدمش چون بردنش ان ای سی یو
عوضش تو این ساعت محکم جای اون روز بغلش کردم رو سینه م گذاشتمش
این یکسال خیلی سخت گذشت و به جرات میتونم بگم نیارا از اون بچه آیی بود که همه چیش همراه چالش بود ولی همه ی شب نخوابی ها و خستگی ها با یک لبخندش از بین میرفت
الان هم اینجا بهش میگم:
نیارای جانم دختر عزیز مادر عاشقانه دوستت دارم و نفس من بسته به صدای نفس هات بزرگترین خواسته ی من از خدا سلامتی تو هست
وقتی به چشمام نگاه میکنی تمام دنیا رو داخل نگاه تو میبینم ازت ممنونم که دختر من شدی امیدوارم پدر و مادر خوبی برات باشیم❤️❤️🌹🌹🌹🌷🌷🌷
امیدوارم خدا همه ی بچه ها رو واسه پدر مادرهاشون سلامت نگه داره و سایه ی پدر و مادر ها روی سر دلبند هاشون باشه❤️
مامان دلانا ♥️😍🍒 مامان دلانا ♥️😍🍒 ۱۶ ماهگی
اغا ی حسو حالی دارم اصلا قابل توصیف نیست
ب جرعت میتونم بگم این ذوقی ک الان دارم و حتیاون شبی ک مرد مورد علاقمم اومد خاستگاری و نامزد کردیمم نداشتم
اصلا دلم میخاد ی بیلبورد بزنم تو کل خیابونای شهرک فردا تولد دخترمه
واقعا این همه خوشحالیو یک جا هیچ وقت تجربه نکربه نکرده بودم
حتی وقتی ک واسه اولین بار بغلش کردم بخاطر اون همه دردی ک تجربه کرده بودمم نتونستم تجربش کنم
این ی سال باهمه سختی ها و شیرینی هاش گذشت از صبح همش دارم خاطرات پارسال این موقع رو مرور میکنم
بچه ها ما چقد خوشبختیم ک مادر شدیم هیچ هدیه ای بنظرم بینظیر تراز این حس نیست چ میکنه خدا حتی هدیه هاشم بینظیره
کی فکرشو میکردیم ک وسط خستگی و داغونی و گریه هامونم بابت عاملش خدارو هزار بار شکر کنیم
تو همه ی این حس حال خوبم فقط میتونم بگم خداروشکر
از صبح همش ی جمله ایو با خودم تکرار میکنم ک خدایا از هیچ زنی این حسو دریغ کن دامن همه رو سرسبز کن و داغ هیچ بچه ایو رو دل مادر پدرش نزار
الان واقعا واقعا واقعا فقط همینو از خدا میخوامو بس❤️❤️❤️
خدایا هزاران بار شکرت
مامان الوین مامان الوین ۱۴ ماهگی
واقعا کی قراره خواب بچه منم درست بشه قبول دارید اگه آدم نخوابه له هیچ کاری درست نمیتونه برسم محاله بدخواب تر از بچه من باشه نگید هست چون همه انگشت به دهن موندن از روز اول تا دقیقا ۶ ماه با زار زدن زیادش از وسط مهمونی برمیگشتم اینقدر دور میزدیم تو ماشین که بتونه شیر بخوره و بخوابه چون رفلاکس پنهان هم داشت تو خواب فقط شیر می‌خورد با سرنگ بهش میدادم در طول روز از بس کم آب شد بدنش اینم شیر خوردنش نه تو گهوارش نه رو پا نه تو تاب هیچ جوره نخوابید گفتن مث قدیم با طناب و پتو مسافرتی براش گهواره رو دیوار بزن تابش بده این شد شروع بدبختیم چون بهش عادت کرد جایی برم باید تو پتو بخوابه اونم باز بذارم زمین فورا بیدار شده با آهن باز براش درست کردیم بتونم دو جا برم چقدر با همسرم اذیت میشیم اما بدبختی تو اینم خواب عمیق نداره از کمر درد مردم تا صب هززززززززار بار بیدار میشه ی بار میذارم تو تخت باز تو اون پتو اینجوری بگم پسر من تکون میخوره بیدار میشه گریه میکنه نمیتونه باز خودش بخوابه الان ی سالشههههه کی تموم میشه توروخدا؟من جونم به جونش بسته س فقط سلامتیشو از خدا میخوام اما قبول کنید خسته شدم بریدم بهتر نمیشه که بدتر شده