۹ پاسخ

سلام بچه هات چقد فاصله دارن
فک کنم فقط شرایط تو‌رو من درک کنم

منم مثل شما یه دوسال و 2 ماهه یه 8 ماهه واسه خوابوندنشون دردسر دارم
تغدیه و بدغذایی بچه اول یه طرف کوچیکه یه مدته مدفوعش اسیدی شده دردسر دارم
خلاصه که سخته خیلی سخته صبر بی پایان و قلبی از طلا میخواد مادر شدن

عه نمیدونستم دوتا بچه داری🥴

منم عین شمام ولی واسه من 6 سال و 3 سال هستن پدرم در اومده

من که صبرم برید امروز سر شوهر بیچاره م داد زدم الان م غرور لعنتی اجازه نمیده برم معذرت خواهی

اخی عزیزم برو اول یک دمنوش بخور ریلکس کن اینا نخوابیدن هم حداقل اکی باشی

خدا حفظشون کنه
توان ده برابری به خودت بده

چی کار می کنن

منم 🥲صبح ک میشه میگم کی شب بشه بخوابن🤣

سوال های مرتبط

مامان هِلسا خوشبو مامان هِلسا خوشبو ۲ سالگی
سلام.
تجربه من که امروز 2 روزه دخترمو از شیر گرفتم
✨✨ مامانا با چالش از شیر گرفتن چه میکنید من الان 2 روزه از شیر گرفتمش شیر امیدوارم امشبم تحمل کنه
تنقلات، من مغز پسته، فندق، تخمه افتابگردون،
خرما براش یکی رو 4 قسمت کردم و گردو پودر کردم ریختم روشون، کنجدم زدم
خوشش میاد خیلی از گوله های خرما
هر وقت بهانه میکنه بهش میدم
تا ایم شیشه رو میاره با اینا سرگرمش. میکنم
موزم گرد گرد میکنم با پوست میزارم جلوش خوشش میاد پوستشو میکنه
همین خودش باعث. میشه که یه کم از اینکه بگه شیشه میخوام رو کم میکنه
براش برنامه میزارم میبینه خوشش میاد
از اینترنت براش برنامه هایی روی فلش ریختم
که مثلا غذا میخورن
باب اسفنحی رو دوست داره
قصه دوست داره
همینا باعث. میشن که شیشه یادش بره
من به خاطر ویروس سعی خودمو. میکنم بیرون نبرم
ولی دم در میبرم که سرگرم شه یه کم
باهاش مامان بازی میکنم
یه کم خوشش میاد
نوایتم تجربه مو بهتون بگم گفتم شاید به دردتون بخوره
راستی شباا اسمشو. که میاره من نون پنیر لقمه نازک. میگیرم که بتونه کاز بزنه
بهش میدم
تا بخواد گاز سومی رو بزنه خواب رفته😂
سخته ولی میشه انجامش داد
به جای شیر اب میوه و وسایلای سوپری جایگزین نکنید
من مثلا امروز عصر که اسم شیشه رو اورد گفتم بریم کیک درست کنیم
خوشحال شد
رفتیم کیک درست کردیم
تا اسمشو میاره باید سرگرمش کنی
که یادش بره
والا این شیر براشون خوب نیست طبع سردی داره
برا سلامتیشون زیادش خوب نیست
ان شاءالله که به دردتون خورده باشه
مامان دوقلوها مامان دوقلوها ۲ سالگی
ما مادرا چه موجودات عجیبی هستیم...
وقتایی که بچه ها کنارمون هستن همش می‌نالیم از اذیتاشون وقتایی که نیستن پیشمون انگار چیزی گم کردیم سریع دلمون تنگ میشه واسشون
فردا صبح قراره مامانم اینا بیان بچه هارو ببرن خونشون تا شب من نیستم کنارشون
از همین الان انگار دلم براشون تنگ شده،بغض دارم
حالا میدونم که بهشون کلی خوش میگذره ها...ولی تحمل خونه بدون وجود بچه ها و سروصداشون خیلی سخته،امشب اتفاقی تاپیکهای مامان عماد رو خوندم که متاسفانه بچشون یه بیماری داره که دکترا میگن فعلا درمانی واسش وجود نداره،خیلی گریه کردم هم بخاطر حال اون بچه و مادر پدرش،هم واسه خودم که چرا یوقتایی با بچه ها بدرفتاری میکنم
احساس شرمندگی کردم واقعا... خدا دوتا بچه ی سالم داده بهمون بی منت، قدر نمیدونیم...
امیدوارم خدا به همه ی مامانها توانایی و صبر و تحمل زیاد بده در مقابل شیطنت های بچه هاشون صبور باشن
و همچنین انشالله همه ی بچه های بیمار هم به زودی سلامتیشونو بدست بیارن🤲🙏