۳ پاسخ

ب من خیلی سخت گذشت
یه نزدیکی ک هیچی مثل اون نیست
موقع شیرخوردن همیشه نازم میکرد
هنوزم یادم میاد گریه ام می گیره
برا دخترم خداروشکر زیاد سخت نبود چون کم کم گرفتم

من دخترم شیر میدم شبا یه لیوان داخل شیشه میریزم میدم شیر ساده بعضی شبا هم نمیخوره

وای سلین هم هر روز به من میگه بستنی میخوام من زیر بار نمیرم😮‍💨

سوال های مرتبط

مامان 🥰❤️شایان❤️🥰 مامان 🥰❤️شایان❤️🥰 ۲ سالگی
رفتیم پارک بعد کلی کلنجار ک بریم نریم 🤦🏻‍♀️😂
ک ای کاش نمیرفتیم
پسرم توپ خرید رفتیم داشت با بابا بزرگش بازی میکرد ک گفت میخوام با بابام بازی کنم بعد باباش رفت باهاش بازی کنه کنار اینا ۵ تا بچه هم بازی میکردن سه دختر دو پسر پسرم توپو سمت اونا شوت کرد یکی از دخترا برداشت هی توپو این طرف اون طرف شوت کرد با اون یکی دختر بازی کرد توپو اصلا نداد ب ما توپ خودمونو ها بعد شوهرمم عین بچه ها هی دنبالش میرفت میگفت بده بچه گریه میکنه پسرم منم قهر کرده بود قشنگ خوابیده بود زمین هر کی هم میرفت و میومد بهش میخندید بعد من عصبی شدم ب شوهرم گفتم مرض نخند ک توپو ازش بگیر گفت نمیده دیگه چیکارش کنم بزنمش دعوا بندازم بعد من پاشدم رفتم توپو از دستش گرفتم دادم پسرم اومد ک توپو از دست پسرم بگیرم از دستش گرفتم یه نیشگون هم گرفتم گفتم برو گمشو دیگه خانواده نداری پدرمادرت کدوم گورین من باهاشون حرف دارم ببینم چرا ترو بی صاحاب گذاشتن بعد بابام همه چیو جمع کرد بریم ولشون کنین بعد تا ماشین این دو دختر هی پشت سر ما اومدن هی توپو گرفتن ما گرفتیم هی دوییدن گرفتن ازمون کلا همه داشتن بما نگاه میکردنا خیلیا هم میگفتنا عجب بچه این خیلی خراب بودن انگار ببخشیدا ج....ده بودن یجوری میخندیدن ادم نگاشون میکرد میگفت اینا بچه نیستن اینا زنن اخرشم داداشم یه سنگ برداشت پرت کرد نخوردا بهشون بابامم ب داداشم گفت نکن نکن رفت از سینه داداشم زد ک بهت میگم نکن داداشمم برگشت بابامو هل داد جلو مردم کلا دلخوری پیش اومد سر دوتا خراب اواره ک ننه باباشون معلوم نبود کدوم قبرستانی بودن