روزت مبارک پسرک خونه👶🐣




آریای کوچولوی مامان…
هنوز فقط یه ماهه که اومدی توی دنیای ما،
ولی انگار هزار ساله که دلم با تو گره خورده…
امروز روز پسره، و چه افتخاری بالاتر از این‌که من حالا مامان یه پسرم…
یه پسر به اسم "آریا"
که نفس‌هامو به خودش بند کرده.

آریا جانم،
تو فقط یه نوزادی کوچولویی که تازه داری دنیا رو کشف می‌کنی،
اما برای من شدی یه دنیای کامل…
با هر حرکت دست کوچولوت،
با هر خمیازه‌ی شیرینت،
با هر بار که چشماتو باز می‌کنی و نگام می‌کنی…
دلم ضعف میره.

من هنوز باورم نمیشه
این همون موجود کوچولویی که یه روز با لگد هاش دلمو میلرزوند
حالا تو بغل من، یه تکه از قلبم داره نفس می‌کشه.

آریا جانم،
مامانت قول میده همیشه کنارت باشه
تو غم‌هات، تو شادی‌هات،
وقتی که راه میری، می‌دوی، حرف می‌زنی، شیطنت می‌کنی،
و حتی وقتی فقط تو خواب، آروم تو بغلمی…

تو شدی دلیل قشنگ‌ترین خستگی‌هام
و من از خدا فقط سلامتی‌تو می‌خوام،
که بزرگ شی،
آدم خوبی بشی،
و هیچ‌وقت لبخند از لب‌هات نیفته.

پسر قشنگم،
روزت مبارک عشقم
ممنونم که اومدی،
و دنیای منو برای همیشه عوض کردی.🥲❤️

تصویر
۱۰ پاسخ

چه عکس قشنگی😍
چه متن قشنگتریی👌🏽🥰

چه متن قشنگی ایول بهت
اجازه کپی هست؟؟

چه عکس قشنگی خدا حفظش کنه

عزیزم چه زیبا، بهت تبریک میگم مادر قوی، خدا همیشه بهتون سلامتی بده و لبی خندان

عزیزم❤️😍ماشالله
خداحفظش کنه🥰

گودوووو 🥹چقد قشنگ 😘الهی که همیشه باهم خوشی ها رو تجربه کنین عزیزم

عزیزم چه مامان خوش ذوقی خدا حافظ عزیزان همه‌مون باشه

خدا حفظش کنه براتون

سلام مامان اقا اریا عکس اتلیه هست یا تو خونه گرفتی

عزیزممم

سوال های مرتبط

مامان آریا 👶🏻🩵 مامان آریا 👶🏻🩵 ۲ ماهگی
سلام از مامانی که چند روزه سرما خورده و اومده یکم غر بزنه🫠🥴

همون مامانی که همیشه سعی می‌کنه قوی باشه، همه چی رو جمع‌وجور کنه و نذاره چیزی رو بچه‌اش تأثیر بذاره... ولی خب این چند روزه حسابی وا دادم.
از شانس خوبم، درست وقتی که خودم با گلوی گرفته و بینی کیپ‌شده داشتم جون می‌دادم، آریای کوچولوم که هم سرما خورد. انگار قرار گذاشتیم با هم مریض بشیم، فقط فرقش اینه که اون حرف نمی‌زنه و فقط با بی‌قراری‌هاش داد میزنه "مامان حالم خوب نیست!"

چند شبه که نخوابیدیم، نه من، نه آریا. خوابمون قاطی روز شده، روزمون قاطی شب... من یه مامانِ نیمه‌جونم که دیگه نمی‌دونه داره شیر می‌ده یا داره چایی می‌خوره!

آریا هی بغل می‌خواد، هی ناله می‌کنه، بدنش داغه ولی نه اون تبِ خطرناک، یه گرمایی که دلمو می‌لرزونه... اونقدری که بغض می‌کنم و فقط می‌گم: "خدایا فقط خوب بشه، فقط بخنده، همین."

هی می‌خوام قوی باشم، ولی خب آدمم... منم خسته‌م، گلو درد دارم، جون تو تنم نیست... ولی خب آریا منو داره.
و منم شما رو دارم، یه عالمه مامان که درد دل‌هامو می‌فهمید، که می‌دونید گاهی فقط یه "می‌فهممت" چقدر می‌تونه حال آدمو بهتر کنه.

پس اومدم بنویسم، شاید یه کم سبک شم، شاید شما هم از تجربه‌تون بگید، شاید با هم یکم دلامون آروم بگیره.🥲
مامان آریا 👶🏻🩵 مامان آریا 👶🏻🩵 ۲ ماهگی
اولین قطره از یه تصمیم تازه...

امشب یه تجربه‌ی جدید داشتم... یه جورایی یه قدم تازه توی مامان بودنم برداشتم.

برای اولین بار به آریای کوچولوم شیرخشک دادم.
پسر نازنینم تا شش روز دیگه میشه دو ماهه و تا الان فقط شیر خودمو خورده بود.
ولی حس کردم وقتشه یه بار امتحان کنم. شاید وقتایی پیش بیاد که بخوام چند ساعتی بذارمش پیش مامانم یا مادرشوهرم، و خب اون موقع خیالم راحت‌تره اگه شیر دیگه‌ای هم بخوره.

ولی وای... امشب دلم پُر از حس‌های جورواجور بود.
یه طرف ذهنم می‌گفت «اگه شیر خشک اذیتش کنه چی؟»
یه طرف دیگه‌م نگران بود که «نکنه دیگه شیر خودمو نخواد؟»
یه دلشوره‌ی خاصی داشتم که فقط یه مامان می‌تونه درکش کنه...

هی حالت‌هاشو چک می‌کردم، مدفوعشو، صورتشو، حتی خوابیدنشو...
انگار داشتم به یه ماجراجویی تازه وارد می‌شدم!
یه جور حس عجیبی بود... هم حس رهایی و آسودگی داشتم، هم یه کوچولو عذاب وجدان.

الان با خودم فکر می‌کنم، واقعاً همه‌ی مامانا اولین بار که شیر خشک دادن همینطوری بودن؟
انگار یه دل کندن کوچولو از یه چیزی که فقط بین من و پسرم بود...
ولی خب، تهِ دلم می‌دونم هر کاری که از سرِ عشق و مراقبته، درسته.
مامان بودن یعنی هر روز یه تصمیم جدید، با یه دنیای احساس قشنگ و گاهی سخت.

دوست دارم بدونم شماها چی حس کردین اون دفعه‌ی اول؟
من تنها نیستم، نه؟