سلام از مامانی که چند روزه سرما خورده و اومده یکم غر بزنه🫠🥴

همون مامانی که همیشه سعی می‌کنه قوی باشه، همه چی رو جمع‌وجور کنه و نذاره چیزی رو بچه‌اش تأثیر بذاره... ولی خب این چند روزه حسابی وا دادم.
از شانس خوبم، درست وقتی که خودم با گلوی گرفته و بینی کیپ‌شده داشتم جون می‌دادم، آریای کوچولوم که هم سرما خورد. انگار قرار گذاشتیم با هم مریض بشیم، فقط فرقش اینه که اون حرف نمی‌زنه و فقط با بی‌قراری‌هاش داد میزنه "مامان حالم خوب نیست!"

چند شبه که نخوابیدیم، نه من، نه آریا. خوابمون قاطی روز شده، روزمون قاطی شب... من یه مامانِ نیمه‌جونم که دیگه نمی‌دونه داره شیر می‌ده یا داره چایی می‌خوره!

آریا هی بغل می‌خواد، هی ناله می‌کنه، بدنش داغه ولی نه اون تبِ خطرناک، یه گرمایی که دلمو می‌لرزونه... اونقدری که بغض می‌کنم و فقط می‌گم: "خدایا فقط خوب بشه، فقط بخنده، همین."

هی می‌خوام قوی باشم، ولی خب آدمم... منم خسته‌م، گلو درد دارم، جون تو تنم نیست... ولی خب آریا منو داره.
و منم شما رو دارم، یه عالمه مامان که درد دل‌هامو می‌فهمید، که می‌دونید گاهی فقط یه "می‌فهممت" چقدر می‌تونه حال آدمو بهتر کنه.

پس اومدم بنویسم، شاید یه کم سبک شم، شاید شما هم از تجربه‌تون بگید، شاید با هم یکم دلامون آروم بگیره.🥲

تصویر
۱۱ پاسخ

الان یه بغل حالتو خوب میکنع🥺❤️🫂

انشالله زودتر حال هردوتاتون خوب خوب میشه

من بهت افتخار میکنم مامان قوی و صبور.... ـاین ایام هم میگذره و تو و آریا جان مجدد با حال خوب
برمیگردید به آغوش هم 😍🌸🌺با کلی حس مادرانه و دلبرانه🌺😍😍😍

واقعا مادر بودن سخته این مردا هیچ نمیتونن تصور کنن ک ما مادرا تو بارداری چ سختی میکشیم بعدش ی بچه میدن بغلمون انگار صد سال مادر بودیم باید بزرگش کنیم من تازه مامانمو درک میکنم واقعا

می فهممت عزیزم
واقعا یوقتایی فقط یه گوش شنوا لازمه که مامان راحت درددل کنه غز بزنه و دوباره بره سراغ کاراش
ما حق داریم خسته بشیم

چقد تو منی . درست میکنم منم تب سنج دستم
تفاوتمون اینه که باید به گلپسر ۳ سالمم برسم نمی‌دونم دارم چیکار میکنم مغزم وایمیسه صدم ثانیه و به خودم میام

اوخی عزیزم دکتر رفتین؟! ان شاالله هرچه زودتر خوب بشین...⚘️

ایشاا... بهترشین 😍

عزیزم درخواست قبول کن

عزیزم برای همه اینه

نویسنده خوبی میشی👏👏👏👏
انشالله خوب میشید هر دوتون💕💕💕💕💕

سوال های مرتبط

مامان آریا 👶🏻🩵 مامان آریا 👶🏻🩵 ۲ ماهگی
اولین قطره از یه تصمیم تازه...

امشب یه تجربه‌ی جدید داشتم... یه جورایی یه قدم تازه توی مامان بودنم برداشتم.

برای اولین بار به آریای کوچولوم شیرخشک دادم.
پسر نازنینم تا شش روز دیگه میشه دو ماهه و تا الان فقط شیر خودمو خورده بود.
ولی حس کردم وقتشه یه بار امتحان کنم. شاید وقتایی پیش بیاد که بخوام چند ساعتی بذارمش پیش مامانم یا مادرشوهرم، و خب اون موقع خیالم راحت‌تره اگه شیر دیگه‌ای هم بخوره.

ولی وای... امشب دلم پُر از حس‌های جورواجور بود.
یه طرف ذهنم می‌گفت «اگه شیر خشک اذیتش کنه چی؟»
یه طرف دیگه‌م نگران بود که «نکنه دیگه شیر خودمو نخواد؟»
یه دلشوره‌ی خاصی داشتم که فقط یه مامان می‌تونه درکش کنه...

هی حالت‌هاشو چک می‌کردم، مدفوعشو، صورتشو، حتی خوابیدنشو...
انگار داشتم به یه ماجراجویی تازه وارد می‌شدم!
یه جور حس عجیبی بود... هم حس رهایی و آسودگی داشتم، هم یه کوچولو عذاب وجدان.

الان با خودم فکر می‌کنم، واقعاً همه‌ی مامانا اولین بار که شیر خشک دادن همینطوری بودن؟
انگار یه دل کندن کوچولو از یه چیزی که فقط بین من و پسرم بود...
ولی خب، تهِ دلم می‌دونم هر کاری که از سرِ عشق و مراقبته، درسته.
مامان بودن یعنی هر روز یه تصمیم جدید، با یه دنیای احساس قشنگ و گاهی سخت.

دوست دارم بدونم شماها چی حس کردین اون دفعه‌ی اول؟
من تنها نیستم، نه؟
مامان خاله ریزه👶🏻💖 مامان خاله ریزه👶🏻💖 ۴ ماهگی
ادامش تو کامنتا

مامان ۱۷ ساله | قسمت اول: شب تنهایی، اما نه بی‌کسی
هیچ‌کس فکر نمی‌کرد "ستاره"، دختری با موهای بافته و دلِ پر از رویا، قراره توی ۱۷ سالگی مادر بشه.
اما ستاره فرق داشت… قوی بود. زلال بود. از اون دخترا که حتی گریه‌ش هم بوی امید می‌داد.
اون شب… شبی که درد از جونش بالا می‌رفت،
نه مامانی بود، نه بابایی.
ولی یه دست محکم، گرم، پر از عشق دستشو گرفته بود.
شوهرش. کسی که شاید دنیا بهش شک کرده بود،
ولی اون نه تنها شک نکرد، بلکه براش شد همه‌چی.
تو ۱۲ ساعت درد، اون مرد کنارش بود—عرق می‌ریخت، نگران بود، ولی عقب نرفت.
هر بار ستاره چشمش رو بست از درد، صدای آروم شوهرش می‌گفت:
"قربونت برم، فقط یه کم دیگه... ما داریم مامان و بابا می‌شیم."
و وقتی فرشته‌شون چشم باز کرد،
یه دست ستاره رو گرفت، یکی دست شوهرشو…
و اون لحظه، سه‌تا قلب توی یه اتاق، با هم تپیدن.
همون روز، شوهرش رفت و با دل‌وجون، براش سیسمونی خرید—نه گرون‌ترینا، ولی با عشق‌ترینا.
یه پتوی صورتی کوچیک، یه شیشه‌شیر با قلب روی شیشه، و لباسای نوزادی که بوی امید می‌داد.
ستاره گریه کرد… نه از درد، از شادی.
چون فهمید، با اینکه مامان و باباش نبودن، ولی تنها هم نیست.
مامان آریا 👶🏻🩵 مامان آریا 👶🏻🩵 ۲ ماهگی
روزت مبارک پسرک خونه👶🐣




آریای کوچولوی مامان…
هنوز فقط یه ماهه که اومدی توی دنیای ما،
ولی انگار هزار ساله که دلم با تو گره خورده…
امروز روز پسره، و چه افتخاری بالاتر از این‌که من حالا مامان یه پسرم…
یه پسر به اسم "آریا"
که نفس‌هامو به خودش بند کرده.

آریا جانم،
تو فقط یه نوزادی کوچولویی که تازه داری دنیا رو کشف می‌کنی،
اما برای من شدی یه دنیای کامل…
با هر حرکت دست کوچولوت،
با هر خمیازه‌ی شیرینت،
با هر بار که چشماتو باز می‌کنی و نگام می‌کنی…
دلم ضعف میره.

من هنوز باورم نمیشه
این همون موجود کوچولویی که یه روز با لگد هاش دلمو میلرزوند
حالا تو بغل من، یه تکه از قلبم داره نفس می‌کشه.

آریا جانم،
مامانت قول میده همیشه کنارت باشه
تو غم‌هات، تو شادی‌هات،
وقتی که راه میری، می‌دوی، حرف می‌زنی، شیطنت می‌کنی،
و حتی وقتی فقط تو خواب، آروم تو بغلمی…

تو شدی دلیل قشنگ‌ترین خستگی‌هام
و من از خدا فقط سلامتی‌تو می‌خوام،
که بزرگ شی،
آدم خوبی بشی،
و هیچ‌وقت لبخند از لب‌هات نیفته.

پسر قشنگم،
روزت مبارک عشقم
ممنونم که اومدی،
و دنیای منو برای همیشه عوض کردی.🥲❤️
مامان جوجو 🐥 مامان جوجو 🐥 ۲ ماهگی
تجربه شیردهی:
من سینم پر از شیر بود ولی نوک سینه نداشتم و بچم اصلا نمیتونست سینمو بگیره. از همون اول شروع کردم با شیردوش سینمو دوشیدم که شیرم خشک نشه و با سرنگ میدادم به بچه. چون خیلی مهمه که بچه آغوز رو بخوره و شیر هم با دوشیدن و مکیدن زیاد میشه. هرروز هم با اینکه نمیتونست سینمو مک بزنه، میذاشتم دهنش تا بهش عادت کنه و شاید بگیره. یکی دو روز آخر هم دیگه با سرنگ‌ ندادم، با شیشه شیر دادم که مک زدن رو یاد بگیره. شش روز گذشت و دیگه کامل شیر داشتم ولی هنوز نمیگرفت. شب که گرسنه از خواب بیدار شد و ولع مکیدن داشت، یه ذره شیرخشک ریختم دهنش که دهنش شیرین بشه و ببینه شیر هست، بعد سریع به جای شیشه شیر ، سینمو گذاشتم تو دهنش. گرسنه بود و با قدرت مک زد که من از درد مردم و اشکم سرازیر شد. هم اشک شوق هم اشک درد. دیگه کم کم بیشتر سینمو دادم و فقط وقتی سیر نبود شیرخشک میدادم. تا دیگه قبل یک ماهگی شیرخشکو کامل حذف کردم و تا الان که دوماهش شده یک قطره شیرخشک ندادم چون هرچی بچه بیشتر مک میزنه سینه رو، شیر هم بیشتر میشه. فقط یه چیزی رو حتما حواستون باشه که سر سینتون خشک نباشه موقع دوشیدن که زخم میشه و داغون میشید. همیشه کرم شقاق بزنید که نرم بشه. ولی با کرم ندوشید که شیرش کثیف بشه وگرنه اون شیرو باید بریزید دور. من سر یکی از سینه هام که زخم شده بود، کرم میزدم کلی که سرش از کرم سفید میشد و با همون میدوشیدم آروم اروم و میریختم دور که فقط دوشیده باشم و زخمش خوب بشه