۴ پاسخ

ین طبیعی و کاملاً رایج است، به‌ویژه در این سن که کودکان بین استقلال و نیاز به امنیت عاطفی در حال تعادل هستند. آ
کودک در حال تجربه احساسات مختلفی است—گاهی ممکن است بخواهد مستقل باشد، اما همچنان نیاز به نزدیکی و اطمینان خاطر از جانب شما داشته باشد.

اگر می‌خواهید او را به خوابیدن مستقل تشویق کنید، می‌توانید این مراحل را امتحان کنید:
- **ایجاد یک فضای راحت**: مطمئن شوید که اتاق خوابش محیطی امن و جذاب برای او است. شاید انتخاب روتختی با شخصیت‌های مورد علاقه‌اش یا چراغ خواب آرام‌بخش کمک کند.
- **یک روال آرام‌بخش**: یک برنامه ثابت برای خواب شامل داستان‌گویی، نوازش، یا حتی گفت‌وگوی کوتاه درباره روزش می‌تواند به او کمک کند آرام شود.
- **اطمینان دادن به او**: اگر نگران است، به او اطمینان دهید که همیشه نزدیکش هستید و صبح زود دوباره در کنار هم خواهید بود.
- **کمک گرفتن از بازی‌های نقش‌آفرینی**: از آنجایی که بچه ها عاشق بازی‌های دکتر و معلمی در این سن اند شاید بتوانید از این علاقه‌مندی‌اش استفاده کنید تا خواب مستقل را برایش سرگرم‌کننده کنید—مثلاً بگویید که تختخوابش مثل یک خانه کوچک مستقل است و او در آنجا مأمور مراقبت از خودش شده

اگه لج داره که پیشم باش توبرواتاقش خوابید بروتواتاق خودت ولی اصلا توی اتاق خودتون نیارش اتاقشم خیلی روشن نکن یه چراغ خواب کم نورخیلی بهتره نصفه شب لج اومد بروپیشش نازش کن تادوباره بخوابه یه چندشب ممکنه اینجوری کنه ولی دوباره خوب میشه

وای دختر منکه همش ب من میچسبه حتی زمین هم نمیشینه حتی موقع غذا میاد بغلم😐

حتما نیازش هست رادمان هم یه مدت رو تخت میخ‌ابید الان از بغل من تموم نمیخوره تا بیدار بشم راه بیفتم صدام می‌کنه نمی‌دونم چه جوری می‌فهمه

سوال های مرتبط

مامان آیهان مامان آیهان ۴ سالگی
امروز اولین روز مهد پسرم بود ، بدون من که نموند من تمام سه ساعت رو کنارش بودم ، بعد خجالت میکشید اصلا حرف نمیزد یا اگر حرف میزد خیلی آروم پیش من حرف میزد که مربیشون اصلا صدای اینو تو این همه بچه نمیشنید ، بعد بچه ها چون این از همه کوچیک تر بود و خجالت میکشید و حرف نمیزد یکیشون که خیلی بی ادب بود هی میگفت من از این خوشم نمیاد پیش من نشینه بقیه هم به تبع اون همین حرف رو زدن ، وای داشتم سکته میکردم همونجا گریه ام ولی خودمو جمع کردم ، نسبت به پارسال که یه بار بردمش اصلا نمیموند میرفت فقط بازی ایندفه مینشست و توجه اش بیشتر بود اما مثلا مربی میگفت رنگ کن رنگ نمیکرد ، از یه طرف از این خوشحالم که اینقد این سه ساعت همکاری کرد و نشست از طرفی از اون حرفای بچه ها به شدت دلم شکسته و آخرشم مربیش گفت پسرت حرف نمیزنه ؟ گفتم حرف میزنه ولی اینجا خجالت میکشه ، اونجا بچه ها رو نگاه میکرد ولی با هیچ کدوم سعی نکرد دوست بچه ولی اومدم خونه با بچه های همسایمون کلی بازی کرد ، خدایا خودت کمکم کن پسرم رو راه بندازم خیلی سخته از طرفی از نطر روحی خودت داغون باشی و کلی دلشوره که یعنی همه چی درست میشه ؟ از طرفی باید محکم پشت بچه ات باشی ...