۷ پاسخ

منم چند شبه خواب میبینم بچم به دنیا اومده ، ازم دوره تا میام بهش برسم و شیرش بدم خیلی طول میکشه ، هم حس بد داره هم حس خوب

از بس که بهش فکر میکنی

کمتر فکر کن

خیره ان شاءالله 🙏🙏

انشاا خیره منم خواب دنیااومدن بچه رو خیلی میبینم ازبس که ی جامون درد میکنه ترس زایمان زودرس داریم همش

نترس بابا منم چندین بار دیدم دوقلو هس دوتا پسر یبار تازه بود خاب دیدم که سقط کردم🥲فردا جوری بودم انگار واقعیت داشت اونقدر ترسیدم ها

عزیزمممم دیگه آخرای بارداری ک میشه همش خوابای چرت و پرت میبینه آدم🥲🥹
منم خیلی خواب قر و قاطی میبینم🥺

سوال های مرتبط

مامان پسرک تودلی💙 مامان پسرک تودلی💙 هفته بیست‌وهفتم بارداری
مامانای ۳روزه بیمارستان بستری شدم ب خاطر سرماخوردگیم
جمعه یه مهمونی ۳،۴ ساعته رفتم نوزاد یک ماهه اونجا بود بچه ۲ساله هم اونجا بود هیچکس علائم سرماخوردگی نداشت خلاصه دیدم نصفه شب دخترم تب کرد و از شنبه حالش بد شد بهش رسیدگی کردم خداروشکر تا یکشنبه حالش خیلی بهتر شد بعد خودم یکشنبه عصر حالم بد شد افتادم تا دوشنبه تحمل کردم دیگه دوشنبه شبش ک شوهرم از سرکار اومد بردم بیمارستان
علائمم بدن درد شدید تب سردرد و یه دونه های قرمز روی صورتم مخصوصا چشام یهو اومد بیرون وای آزمایش گرفتن سرخک و ابله مرغون و کرونا نیس
الان حالم بهتره ولی هنوز مرخصم نکردن
دلم برای دختر ۳سالم پر میکشه زودتر برم پیشش اینقد از دوریش گریه کردم اینجام تو بیمارستان تنها تو اتاق هستم چون مشکوک بودم قرنطینم
دعا کنید برام زودتر برم خونه پیش دخترکوچولوم
روزا پیش خواهرشوهرمه شبا هم شوهرم می‌برش خونه دلتنگشم خدا هیچ مادرید از بچش دور کنه تو این ۳سال اولین باریه ک اینجوری ازش دورم
مامان معجزه🥲🤲 مامان معجزه🥲🤲 هفته بیست‌ونهم بارداری
پارسال این موقع بدترین روز زندگیم بود روی تخت بیمارستان کنارم خالی استرس دیدنشون رو داشتم 🥲یعنی از ۳۱ اردیبهشت تا ۷ خرداد بدترین روز زندگیمون بود دوقلو ها رو لز دست دادم تنهایی از بیمارستان دراومدم دلم خالی زایمان کرده بود ولی پیم خالی بود شیرم میرفت زمین بچه ای نبود بهش بدم وقتی میرفتم آن ای سیو سرمو میزاشتم رو شیشه دستگاه گریه میکردم حرف می‌زد آخه خیلی کوچلو بودن نا گریه کردن نداشتن دکتر گفت دستشو بگیر تماس باهاش بگیر اونوقت احساس قوی بودن بهش دست میده دستش رو گرفتم اذیت شد نا نداشت گریه کنه زود دستمو کشیدم دکترت چرا کشیدی گفتم اذیت میه واسه همون 💔نا گریه نداشتن
هر چی‌گذشت من دوباره باردار وم خدا دوباره یه بچه دیگه برام داد ایشالله به خوبی خوشی زایمان کنم
امروز هم تولد مامانم هست اون روز حتی نتونستیم واسش استوری بزارم کلن بدترین روز عمرمون بود تا ۷ خرداد هر چقد میخاستم خودمون رو قوی نشون بدیم نمیشد ولی از پسش براومدیم 🥲💔قسمت دیگه
امروز بهترین روز زندگیم بود که مامانم دینا اومده ناراحت نیستم فقط یاد اون پارسال که تو این موقع استرس اینو داشتم برم ببینمش 🥲چقد سخته ولی گذشت
خداردشکر الان یه فسقلی تو وجودم داره رشد میکنه خدارو هزار مرتبه شکر میکنم که دوباره این جوجو رو بهم داد دوباره دستمو‌گرفت
ولی پارسال بچه هامو از دست دادم بابام‌تصادف شدید کرد کلن اونامونو خراب بود تا چند ماه خودمون رو جمع جور نکره بودیم نمیتونستیم نقاب میزدیم میخندیدم ولی از درون داغون بودیم