۱۱ پاسخ

😄😄😄😄چقدر کلام و نثرت شیرین و ملیحه عزیزم

وای دقیقا پسر من
بعضی وقتا نگران میشم میگم چراااا این همه خشونت؟ خشم؟ حرص؟ !!!!
واقعا نگرانما نمیدونم چرا با این شدت اسباب بازیاشو میکوبه زمین
یه عروسک داشت دست و پاهاشو کند
یعنی قشنگ کارای داعشیارو میکنه🤦‍♀️

دخترم یه خرگوش داره می تونم بگم به اندازه من دوسش داره
جوری با عشق نگاش می کنه ، بغل می کنه فکر می کنم حسی که من به اون دارم رو اون به خرگوشش داره


راستی هر چیز جدیدی هم بخریم باز قضیه اش با خرگوشیش فرق داره

دختر من موهاش شونه می‌کنه کنار خودش میخوابونه بوسش می‌کنه پتو میندازه دورش بغلش می‌کنه از من بهتر بچه داری می‌کنه😂

دخترم فقط موهاش و میکشه. گفتم گناه داره . جمع کردم عروسک و. عروسکای دیگ گذاشتم ک یکم فهمیده تر شد این عروسکا رو بذارم تو دستش

دخترمنم😂

اینا بچه های نسل جدیدن قبلنا زود به زود نمیخریدن عروسک برا بچه قدر اونچیزی رو داشتن می‌دونستن وبا دل جون مواظبشون بودن الان بچه لب تر کنه اسباب بازی در اختیارش
حالا عروسکتو کی خراب کرده بود یکم دارک بود 🥲

کلن خراب کار چه اسباب بازیاش خراب میکنه سرشیشه هاش پاره میکنه گاهی به شوخی از سر سرخوشی میدونه لیوان میشکنه میزنه دیوار تا بشکنه بازی لوازم خونه هم خراب میکنه😅

چه عروسک قشنگی 😅
آخه چجوری تونسته 🤣🤣🤣🤣🤣🤣

عروسک نقص عضوشده 😂😂دخترمنم دقیقا باعروسکاش همین کارمیکنه

دختر من عین خودمه با احترام با وسایلش برخورد می‌کنه و به کسی اجازه نمیده دست بزنه
و اینکه تو اگه جرات داری بگو پیشی پناه بده تا یه ساعت گریه می‌کنه و با بغض تو چشمات را میزنع😂

سوال های مرتبط

مامان مهدیار مامان مهدیار ۱ سالگی
سلام به همتون
خواستم تجربه واکسن 18ماهگی مهدیار رو بگم
روز سه شنبه ساعت 11مهدیار و حاضر کردم بهش یکم ایبوپروفن دادم (به استامینوفن حساسیت داره) و رفتیم بهداشت از اول تا آخر که برگشتیم کلا گریه میکرد به خاطر این که از بهداشت می‌ترسه بعد اومدیم خونه باهاش کلی بازی کردیم تا پاهاش میگیره بعد خسته شد و خوابید بعد نیم ساعت از خواب بیدار شد و شروع کرد به گریه به خاطر پاش همون موقع بچه های خواهرم اومدن خونمون و چون خیلی بهشون وابسته شده خوشحال شد و درد پاشو یادش رفت همون‌طور که پاش لنگ میزد باهاشون می‌رقصید و بازی میکرد خلاصه کلی تحرک داشت تا شب که یکم بهونه گیری میکرد بعد جای آمپول و ایبوپروفن زدم ب بعد آروم شد و سر موقع هم بهش ایبوپروفن میدادم که تب نکنه یه کم سرش داغ میشد ولی با یه بار شستن صورت خوب میشد آخر شب هم که خوابید اما تا میخواست به طرف چپ علت بزنه پاش درد می‌گرفت م دوباره به طرف راست بر میگشت منم که تقریباً از ترس این که تب نکنه تا صبح بیدار بودم صبح هم که از خواب بیدار شد شروع کرد به راه رفتن و بازی کردن خودمم باهاش شریک میشدم تو بازی تا بهونه نگیره نزدیک ظهر هم با باباش بردیمش با ماشین دورش دادیم و اومدیم خونه همه چی خوب بود تا اینکه شب برق قطع شد مهدیار هم که بشدت از تاریکی متنفره و غر میزنه به خاطر همین نزدیکی خونمون مراسم شبیه خوانی بود رفتیم اونجا بعد با بچه ها کلی بازی و بدوبدو کرد تا خسته شدو خوابش برد تا الآنم که خوابه و خدارو شکر مشکلی ندارن
در کل مرحله سختی نبود واسه مهدیار امیدوارم واسه همه ی بچه ها آسون بگذره
۱۴۰۴/۵/۱۵