۵ پاسخ

مادری کردن سختترین لذت دنیاست🙂
بیماری چیزیه که قابل انکار کردن نیست اما کاش حجم بیماری کم باشه.ما مادرای نسل جدید خیلییی کارمون سخته از نزدیکامون باید بترسیم از جامعه باید بترسیم از مدرسه باید بترسیم از رفتار خودمون با بچه ها باید بترسیم.
تو تمام این مسیر باید تنهایی همه جیو بدوش بکشیم که حتی ممکنه اطرافیان یه کوله باری از استرس هم برامون بزارن

همیشه بگو خدایا انشالله هم بچم هم خودمو و شوهرم صحیح و سالم باشیم در کنار هم 🥹❤️

واقعا انشالله که هیچ بچع ای مریض نشه وای منم بچم ویروس گرفته گوارشی اینقدر بد بودش چن شبه بالا سرش تا صبح بیدارم به خاطر تب کردن هاش اینقدر نق میزنه و اذیت هس خدا کنه زودی خوب بشه بخدا همراش گریه میکنم طاقت ندارم بچم مریض باشه

دخترم ۸ روز بستری شد اب شدم مردم 🥲🥲

کاش قلب من چاک چاک بشه...خار ب پای پسرام نره

سوال های مرتبط

مامان آوین مامان آوین ۱۳ ماهگی
مامانا کیا بچشون از یه طرف چه خانواده خودتتون چه خانواده شوهرتون نوه اول ؟
آوین نوه اوله پدر شوهرم دیونم کرده دلم میخواد خودم بزنم یه دم میگه گرمه یه دم میگه سردش میشه نمیزاره تبش بگیرم میگه گریه می‌کنه میرم خونشون نمیزاره جای ببرمش حتی برا رفتن خونه بابام باهاش مشکل دارم همش میگه نمیخوا بری همین جا بمون کلا خیلی اذیتم میکنن آوین یه عطسه میزنه دونفری با مادر شوهرم میگن سرما خورد خداروشکر میکنم ما ازشون دوریم والا من بدبخت میکردن منم اعصاب ندارم تو هم می‌پیچیدمشون این نه ماه من دیونه کردن هروقت شوهرم میگه بریم سری بزنیم من با استرس میرم هم نوه اول هم پدر شوهرم کلا دختر نداره
من تازه زایمان کرده بودم میومدن تو اتاق کنار بچه من بخیه هام می‌سوخت خودشون که میومدن هیچ برادر شوهرام و کل طایفه شوهرم میمومدن به مامانم گفتم توروخدا نزار من ببرن خونشون ولی دیگه مجبور شدم برم میخواستن براش قربونی کنن اونجا هر شب مهمونی بود منم تازه زایمان کرده بودم یه کوچولو اولی بود داشتم افسردگی می‌گرفتم من که اینقدر با شوهرم خوبم بهش میگفتم من طلاق بده من دیگه تحمل ندارم اونم می‌گفت باشه بزار آوین از آب گل در بیاد 🤣 بیشتر لجم می‌گرفت چون شیر خودمم به اوین میدادم دائم هرچی میگفتن بخور مادر شوهرم شبا پیش ما میخوابید آوین یه کم گریه میکرد میزد به من پاشو شیرش بده آق یاد اون روزا افتادم اعصابم خورد شد اگه میومدم خونه خودم پامشیدن میومدن سرم مجبور بودم اونجا بمونم 😐نه ماه گذشته ولی من هنوز قشنگ یادمه چقدر اذیت شدم اون چهل روز خیلی بد گذشت آوینم رفلاکس داشت الهی بمیرم به بچم همش صورتش جوش میزد بالا میآورد الآنم سرما خورده من کلا آدم مزخرف ترسو ایی هستم تا آوین خوب بشه من داغون میشم
مامان اِلارا🎀 مامان اِلارا🎀 ۹ ماهگی
سلام مامانا،بیایین من بی زبون رو راهنمایی کنین لطفا😅
من همیشه سعی میکنم روابطم با خانواده شوهرم در نهایت احترام باشه و بحثای همیشگی مادرشوهر و خواهرشوهر و این چیزا رو نداریم البته اونا هم شعورشون بالاست اقعا
اماااا از وقتی دخترم به دنیا اومده آبم باهاشون تو یه جوب نمیره اصلا بچه داری بلد نیستن در عین حال عاشق دخترمن چون تنها نوه‌شونه
از وقتی دخترم به دنیا امده مادر شوهرم و پدرشوهرم همش بهم میگن لباس کم میپوشونی براش آخر این بچه رو مریض میکنی باید چند لایه بپوشونی براش 😐طبق دوتا تاپیک قبلیم دو هفته پیش پدرشوهرم از کربلا اومد مریض شده بود به ما نگفتن که مریضه و نیایین رفتیم دخترم ویروس گرفت تا همین الان هنوز حالش خوب نشده بچم آب شد انقد تب داشت و گریه کرد،خیلی حرصم گرفته که به من که مادرشم میگن تو مریضش میکنی بعد وقتی مریضن رعایت نمیکنن،تو این دو هفته نذاشتم دخترمو ببینن چون هنوز مریض بودن😏امشب قراره بریم خونشون دوست دارم یه چیزی بگم که بفهمن چقدر ناراحتم و از این به بعد که مریض شدن رعایت کنن
ولی دوست ندارم تند بگم که دلخوری پیش بیاد،چی بگم به نظرتون؟؟