۱۰ پاسخ

منی ک عاشق تنهایی بودم تازگیا از تنها موندن با بچم تو خونه خیلی خیلی میترسم 🥺

نذار مادرت اذیت بشه تو عادت میکنی به زندگیت شک نکن،،، من مادرم خیلی اذیت شد وقتی پیشم بود بعدشم زانو درد گرفت و بدنشم انگار سابقو نداره دلم تیکه تیکه میشه براش خیلی حالم بده نمیدونم چجوری ازش تشکر کنم و جبران کنم، خانواده شوهر احمقمم فقط میومدن مث گاو میخوردن و میرفتن نمیگفتن این زن گناه داره خسته یک ساعت بشینیم و بریم بعدم اگه براشون انجام ندی میرن ی داستان پیش شوهرم درست میکردن

خدا مادرتو حفظ کنه من سر بچه دومم تنهای تنها بودم با یه نوزاد و یه بچه یکسال و نیمه حتی شوهرمم رفت شهر دیگه سر کار من دست تنها از پسش بر اومدم تو ام میتونی من ۱۹ سال و نیمگی مادرم از دست دادم ۲۰ سال و نیم بچه اولم ۲۲ سالگی بچه دومم زایمان کردم همراه با غم مادرم تونستم بزرگشون کنم

نترس ب خودت اعتماد کن یکی دوروز اول سخته برات بعد عادت می‌کنی من وقتی دختر اولمو ب دنیا آوردم هیچ کس کنارم نبود خواهرم بچه مدرسه ای داشت همین ک از بیمارستان اومدم خونه فرداش رفت من بودم و خودم تو شهر غریب با 18سال سن واسه هرمی تعریف میکنم باور نمیکنه شوهرم آدم نبود من هم پدر بودم هم مادر العان ک ب اون وقتا فکر میکنم ب خودم میگم من چ جرعتی داشتم بچه یک روزه رو میشستم ن تجربه ای ن بزرگترین ن کمکی

بچه اولته؟

منم مامانم دوازده روز موند کنارم بعد رفت خونشون شهرستانه خیلی راهه تا خونه ما ،،اوایلش دلم نیومد بره بعد که دیدم خسته شده پا درد و بدن درد هستش راضی شدم بره رفت اما پشت سرش خیلی گریه کردم بعد آروم شدم من زایمان سومم همچی یاد دارم ولی مادرمو برای اینکه پشم باشه و تو خونه تنها نباشم کنارم میخاستم ،،بخدا مادر داشتن نعمته کاش تا آخر عمرم کنارم میموند اما حیف که نمیشه

نگهداری از بچه به صورت غریزی توت به وجود میاد منم بچه‌اولم بود مامانم هفت روز بعد زایمانم مجبور شد برگرده شهرستان منم میترسیدم فک میکردم نمیتونم نگهش دارم اما الان خداروشکر همه‌کاراشو‌ خودم میکنم با اینکه از قبل هیچ تجربه ای نسبت ب بچه داری نداشتم

اونقدر هاهم سخت نبود بابا فکر می‌کنی اولش میترسی بعدش میگی کاری نداره گ یک دیش می‌کنه و یک شیر خوایشم ک تنظیم میش از ۴۰روزگیش بچه من خوابش قشنگ تنظیم شد شب مخابه تا صبح منم دگ اذیت نیستم توکل کن ب خدا قوی باش نترس میتونی حتما

منم دقیقا مثل تو من ته تغاری ک اصلا هیچیییی از بچه داری نمی‌دونستم همش لوس بازی و بخور بخواب یهو بچه اومد اصلا نمدونستم چکار کنم نمدونستم هیچی مامانم تقریبا ۱۵روز پیشم بود چون بچه کوچیک داره نمدونست بیشتر وایسته موقع مخاست بره همش بغض میکردم میگفتم تورو خدا یک روز دگ واستا تا من خودمو پیدا کنم نمدونم تو بری چیکار کنم چجوری لباساش عوض کنم اگر دیش کنه چیکار. کنم شبا فلان بعدش ک رفت اصلا اونجوری گ فکر میکردم نبود خیلی چن شبی سختم بود همش مترسیدم دست پام گم میکردم شبا بیدار بودن سخت بود گریم می‌گرفت اما دگ عادت کردم و دیدم شدنیه من زیاد بزرگش کرده بودم 😂😂

اگه راهش دور نیست نگهش دار
بعضیا تا ۴۰ روز میمونن

سوال های مرتبط