۱۲ پاسخ

به نظر من که هیچ ترسی نداره یه آمپوله وسرم که هممون طی بارداری تجربه شو داریم بعدشم یه درد کوچیک که بازم اونو به شکل های مختلف تو این ۹ماه تجربه کردیم فقط قشنگیش اونجاست که هر وقت صورت ماه کودک و می‌بینیم تمام خستگی این ۹ماه از تنمون در میره😍

آنقدر شیرین و قشنگه حسی که بچه ت رو بغل میکنی ، می ارزه به تموم سختی ها و دلهره هاش
من ۴ هفته آخر مخصوصا بخاطر فشار و تاخیر رشد بچم، خون ب جیگر شدم، خداروشکر به خیر گذشت و الان دغدغه های دیگه دارم. توکل کن ب خدا

الهی بسلامت برات بگذره توروخدا برای بقیه هم دعا کن برای منم دعا کن

انشاالله بسلامتی عزیزم ب امیدخدا زایمان راحتی داشته باشی ونینیتوصحیح وسالم بغلت میگیری برامام دعاکم🙏

خوش بحالت که حداقل مطمئنی چهارشنبه زایمانته!
من که هر لحظه منتظرم...
چند هفته هست که ساک رو بستم و چشم انتظارم

نگران نباش ی ماه شد ک زایمان کردم خداروشکر نینیمو بغل کردم تمام دردامو فراموش کردم ایشالله بسلامتی زایمان کنی و بچتو بغل بگیری

عزیزم نترس خدا کمکت میکنه به خوبی وخوشی فرشتتو بغل میگیری والا بخدا من دارم ثانیه شاری میکنم فقط بگن سزاریینی دوهفته زودتر بگیرمش بغلم انقدر که باشیطنتش دلمو برده

عزیزدلم خدا ثانیه به ثانیه داره تو رو برای داشتن بزرگترین نعمتش اماده میکنه و یه دنیای خوشگل با یه نی‌نی عزیزدل منتظر توئه،اروم باش نفس عمیق بکش و هر لحظه خداروشکر کن که سفر نه ماهت داره تموم میشه و یه سفر طولانی پر از عشق و سلامتی پیش روته😍😍😍❤️

حق داری منم همینم😑😂شنبه

چه استرسی قرار گل دخترت بیاد پیشت

ای کاش منم میدونستم کی زایمان دارم خوش بحالت گلم برو بسلامت برگردید انشااللله

ایشالله به راحتی زایمان کنی برای منم دعا کن خیلی استرس دارم

سوال های مرتبط

مامان دلانا❤️ مامان دلانا❤️ روزهای ابتدایی تولد
یه حس عجیبی دارم....
یه حس ترس استرس ذوق نگرانی ناراحتی...
این اخرین روزاییه که توی دلمی
حس ترس و استرس دارم از روز زایمان که نکنه مشکلی واسه تو یا خودم پیش بیاد از اتاق عمل میترسم از دردای بعدش از زایمان طبیعی ام وحشت دارم از طولانی بودن روندش و درد شدیدی که ازش شنیدم
حس ذوق دارم که قراره ببینمت بغلت کنم و باهات زندگی کنم حس راحتی دارم که دیگه این روزای سخت داره تموم میشه دیگه سختی هایی که کشیدم داره تموم میشه بدن دردام استرسام تموم میشه از این به بعد دیگه وقتی میخوابم راه میرم میشینم جاییم درد نمیکنه دیگه بدون استرس میتونم کارامو بکنم و برگردم به زندگی عادی...
حس نگرانی دارم از سختیای بچه داری از بی قراری هات از شب نخوابیدنام از مشکلاتی که ممکنه واست پیش بیاد از اینکه نتونم و از پس بچه داری بر نیام از اینکه یه تجربه جدید و عجیب میخوام کسب کنم...
و در اخر حس ناراحتی دارم بخاطر اینکه میدونم خودم قراره دیگه زندگی نکنم دیگه نتونم برم پیش دوستام نتونم هروقت هرجا خواستم با خیال راحت برم نتونم برم بیرون نتونم تفریح کنم و دیگه خونه نشین و پیر بشم....
خلاصه که خیلی حالم یه جوریه این روزا
بماند به یادگار از ۱۴۰۴/۰۲/۳۰