۴ پاسخ

ایده خوبی بود ممنونم ازت

خیلی هم عالی شده 🥰🥰🥰

این تجربه منه وقتی بچه بودم مادرم کارمند بود روزایی ک شیفت نبود خونه بود مینشست با من این چیزارو کار می‌کرد وقتی رفتم مدرسه هیچ علاقه ای دیگه نداشتم یاد بگیرم برام جذاب نبود تدریس معلم چون از قبل بلد بودم خسته کننده بود واسم کلاس. به نظرم کاش بزاریم خوده معلم این توضیحات و ب بچه ها بدن انگار ب جوری از درس خسته میشدم چون جلو جلو بلد بود الفبارو رنگ و کلاس برام کسل کننده بود الان سعی کردم بچم بازی کنه بدو تا به وقتش البته باتجربه من بود شاید واسه دیگران اینطور نباشه

به به چه مادرخوبي😍💚

سوال های مرتبط

مامان asemon مامان asemon ۴ سالگی
یک سال...
یک سال از شبی که اینو نوشتم میگذره.
۳۶۵ روز....
طولانی اما گذرا، مثل نسیم.
حالا جواب تمام سوالاتی که اون شب ذهنم رو اشغال کرده بود میدونم.
میدونم که مادر کاملی نبودم، اما مادرِ کافی‌ای بودم.
میدونم که دخترکم با برادرش خوب کنار اومد. دوستش داشت و کنارش رشد کرد.
میدونم که پدرش دابسته‌ی مسافر کوچولومون شد.
میدونم که میشه یه نفر دیگه رو هم قد بچه‌ی اول دوست داشت.
میدونم میشه برای بار دوم هم، برای تک تک لحظات یه نفر ذوق کرد. برای اولین دندونش، اولین غلت زدنش، اولین کلماتش.
میدونم میشه باز هم از شنیدن «ماما» ضعف رفت.
میدونم تو خیلی قشنگی شاه پسرم. گاهی اونقدر قشنگی که مثل یه تابلوی نقاشی محوت میشم. اونقدر از دیدن خنده هات ذوق میکنم که حس میکنم قلبم فشرده میشه.
میدونم دردت، درد منه، اشکت اشکِ منه، خنده هات دنیای من.

اینم میدونم که راه خیلیییی درازه و چالش ها بیشتر از اون چیزی که بهش فکر میکنم.
میدونم قراره کلی با هم دعواتون بشه.
قراره کلی از دستتون عصبانی بشم.
کلی داد و جیغ و هوار مهمون اتاق هامون باشه اما شاید احمقانه، ولی از فکر کردن به همین ها هم غرق لذت میشم.
ممنون که پسر کوچولو و مرد بزرگِ منی.💙
۴/۴/۴