۲ پاسخ

سلام عزیزم لطفابهم درخواست میدی من اکانت قبلم مسدودشدوهمه دوستاموازدست دادم 😔

آخی منم الان دراز کشیده بودم خیلی خسته بودم پسرم اومد نشست بالا سرم یکم با موهام بازی کرد بعدش خم شد دماغمو بوسید اولین لارش بود بوس میکرد انقدر خوشحال شدم😻😻😻😻

سوال های مرتبط

مامان جوجه طلا مامان جوجه طلا ۱ سالگی
چون این روزا دارم زیاد تاپیک میبینم که مامانا سوال میکنن چطور بچه رو از شیر بگیریم یا شما چطور گرفتین گفتم تجربه خودمو براتون بزارم
اول اینو بگم که من فقط حدود ۲۵ روز شیر خودمو دادم و بعدش شیرخشک دادم پس تجربه‌ای که میزارم درباره شیشه و شیرخشک
دوم اینکه من دور و برم خیلی بچه بوده و همیشه حواسم به بچه‌ها و چالشایی که مامانا داشتن بوده و برای خودم الگو برداری کرده بودم که حواسم باشه
مثلا دیدم که بچه رو از شیر گرفتن ولی بچه مثلا ۵-۶ سالشه هنوز داره از شیشه آب میخوره یا شیر شب از شیشه می‌خوره😑
سر همینا من بشدت حواسم بود که دخترمو اصلا به شیشه یا پستونک وابسته نکنم
برای همین هرموقع تا شیر میدادم فوری شیشه رو از دم دستش برمی‌داشتم، یا هیچوقت آب و اینا توی شیشه بهش ندادم و از لیوان و نی استفاده کردم

۱۵ ماهگی چون دخترم دیگه ۱۶ تا دندون داشت و طبق چکاب یکسالگیش سطح آهن و کلسیمش بالا بود و غذا خوردنشم خوب بود تصمیم گرفتم هم از پستونک بگیرمش هم شیر
تجربه پستونک رو بعدا تو تاپیک جدا میزارم
ولی شیر رو چجوری قطع کردم...

تاپیک دیگه میزارم
مامان اَبرا جون☁️🫀 مامان اَبرا جون☁️🫀 ۱ سالگی
تجریه:
امروز برای یک لحظه از ته قلبم از خدا کمک خواستم .
امروز عصر وقتی از بیرون داشتم میومدم تو خونه در خونه رو که باز کردم کلید رو جا گذاشتم تو‌خونه و دخترم در رو از روی خودش بست
تنها شانسی که اوردم قسمت بالایی قفل در شیشه ای بود ولی دخترم پشتش ایستاده و داشت گریه میکرد
خدا خودش یک مرد خوب رو سر راهم گذاشت تا رفت شیشه بر رو پیدا کنه بیاره خیلی طول میکشید با این حال رفت و دخترم پشت در درحال هلاک شدن بود از بس ترسیده بود منم تنها کاری که تونستم بگم از ته قلبم از خدا کمک خواستم و پایین شیشه رو شکوندم و در رو باز کردم
وقتی بچم رو بغل گرفتم از شدت ترس و گریه میلرزید سریع شیرش دادم تا اروم بشه
۱۰دقیقه بعد که اون مرد همراه شیشه بر اومدن .تعجب کرده بودن چطوری اون شیشه نشکن رو‌شکونده بودم .اقای شیشه بر وقتی با چکش میزد تو شیشه نمیشکست .گفت فقط بگو چطوری شکوندی گفتم مادر نیستی
وقتی بچم داشت جلو چشمم هلاک میشد تمام زورم اومد تو مشتم
اگه این در حتی اهنی هم بود اهنو از جا میکندم

همه سر تکون دادن از قدرت یک مادر
واقعا تجربه سختتتتتی بود وقتی بچم جلوم زجر میکشید و نمی‌دونستم بغلش کنم تمام تنم داشت تیکه تیکه میشد و ریشه جیگرم داشت کنده میشد
خدایا شکرت که به سلامتی و خوشی تموم شد 🤍🌺