۳ پاسخ

باهاش رفیق باشین ازش نظر خواهی کنین باهاش مشورت کنین در مورد دوستاش باهاش حرف بزنین گاهی وقتا شما هم باهاش درد و دل کنین باهاش بیرون برین بهش وقت بدین همه این چیزایی رو گفتم من تجربه کردم و پسرم واسم بهترینه هر وقت بخواد بره بیرون میگه مامان بریم تو شهر بریم بستنی بخوریم خودش جوری شده ک با دوستاش نمیره بیرون با من یا خاله هاش میره

باید بابچه هامون دوست باشیم بهشون فرصت جبران بدیم .وقتی ما به بچه هامون محبت کنیم اونا دیگه بیرون دمبال محبت نمیگردن

البته که دیگه دیره اما بهش توجه بیشتر کن.باهاش وقت بگذرون

سوال های مرتبط

مامان آیناز 💐 مامان آیناز 💐 ۵ سالگی
#داکترجمشیدرسا
۱۸ نقطه مهم در تربیت ذهن کودک

۱. به کودکت نگو: بر دیوار خط نکش؛
بلکه بگو: بر ورق بنویس، سپس آن را به دیوار می‌چسبانیم.

۲. نگو: بلند شو و اتاق کثیفت را تمیز و منظم کن.
بگو : دوست داری با یکدیگر اتاق را مرتب کنیم ، چون میدانم نظم را دوست داری...

۳. نگو: بازی را تمام کن و درس بخوان زیرا درس خواندن مهمتر است.
بگو : اگر دروست را به بهترین نحو تمام کنی با همدیگر بازی خواهیم کرد...

۴.هر کلام و حرکت ما بر روی شخصیت فرزندمان تاثیر بسزایی خواهد داشت ...

۵. حرکات کودکمان انعکاس اعمال ماست...

۶. همیشه فرزندت را با عنوان‌های محترمانه و عاطفی چون آقا، خانم و...صدا بزن
خانم مریم زیبا، آقا محمد با ادب، عزیزِ مادر، فرشته ی من، کوچک من و...

۷. حداقل روزی یکبار به فرزندت این جمله را بگو: عزیز دلم من به وجودت افتخار می‌کنم...

۸. به فرزندت بیشتر از یک مهمان احترام بگذار و برای شخصیتش ارزش قائل باش...

۹- به فرزندت اعتماد کن تا هر چه را تو دوست نداری هیچ گاه انجام ندهد...

۱۰- قبل از همه چیز اختلافات خود را با همسرت در روش‌های تربیتی رفع کن...

۱۱- بیشتر برای فرزندت و حرف زدن با او وقت بگذار و کمتر از کودک زیر هفت سالت دور باش...

۱۲- جلوی فرزندت رابطه ات با همسرت از همیشه بهتر باشد، البته صادقانه نه از روی ظاهرسازی

۱۳. فرزندت را از صمیم قلب دوست بدار و این دوست داشتنت را همیشه ابراز کن‌...
مامان مسدود شدیم مامان مسدود شدیم ۵ سالگی
#پارت40

-نمی‌تونم مینو منتظر منه، می‌ترسه اگر خونه نباشم باید برم خونم.

وقتی صداقت در حرف‌هایش باعث شد راهنما بزند و مسیر را به سمت پایین شهر دور بزند.

هر دو تا مقصد سکوت کرده بودند و‌ ملورین هر از گاهی به کیسه داخل دستش نگاه می‌کرد و لبخند می‌زند.

با این وسایل خورد و خوراک چند ماهشان جور شده بود و فقط مجبور بود پول داروهای مینو را بدهد.

محمد با دیدن ملورین آب دهانش را به سختی قورت داد، مثل اینکه واقعا محتاج بود که با چند تا بسته خوراکی اینطوری خوشحالی می‌کرد.

با یک دست فرمانش را گرفت و دستش را جلو برد، ملورین خودش را جمع کرد و به محمد نگاه انداخت.

در داشبورد را باز کرد و کاندوم و قرص‌ها را کنار زد، دستش را بیشتر دراز کرد و حواسش را به جلو داد.

دستش که به پول هایی که در داشبورد خورد برداشت و به ملورین گفت:
-در داشبورد رو ببند.

ملورین سر تکان داد و این کار را انجام داد، در حال رسیدن به مقصر بودند که یک دسته تراول دستش داد.

دختر همونطور به دست محمد خیره شده بود که توی هوا تکانش داد.
-بگیر دستم خشک‌شد.

-این چیه؟
-بگیرش.

ملورین از دستش گرفت و سوالی به نیم‌رخش نگاه کرد.
-برای خرج دوا و درمون خواهرت به دردت می‌خوره.

ملورین بغضی کرد این خانواده بیشتر از هر کسی به دادش رسیده بودند، همسایه‌های چندین ساله‌اش که اصلا برایشان اهمیتی نداشت که با چه چیزی دست وپنجه نرم میکرد
مامان مسدود شدیم مامان مسدود شدیم ۵ سالگی
#پارت72

بهت زده گوشی را از کنار گوشش فاصله داد.
باور نمیکرد صدای آشنایی که در گوشش پیچیده شده، صدای ملورین باشد.

روی تخت نیم خیز شد و پتو را کمی پایین فرستاد و به ساعت نگاه کرد.

عقربه های ساعت عدد یازده را نشان میداد و این یعنی خستگی و مستیِ دشب به قدری زیاد بوده که نه ساعت یک سره بخوابد.

دستی میان موهایش کشید و سپس با لحنی شمرنده تر و خودمانی تر گفت:

- سلام، خوبی؟

اینبار نوبت ملورین بود که مکث کند و با استرس پوست ناخنش را بکند!

نگاهش به دختری که کنار دستش روی تخت دراز کشیده بود افتاد و اخم کرد.

- شما خوبین؟ من...من مزاحم که نشدم؟

پیش خود فکر کرد تمام این یک ماهی که گذشته را با یاد صاحبِ همین صدا سر کرده و حال او حرف از مزاحم بودن میزند؟
چه شوخی خنده داری!

از لبه‌ی تخت بلند شد و در اینه‌ی قدی که روبروی تختش بود، چشمش به پایین تنه‌ی پوشیده‌اش افتاد و این یعنی باز هم فکرِ ملورین کار خودش را کرده بود و حتی در اوج م*ستی هم اجازه نداده بود دست محمد به دخترِ دیگری بخورد.

ناخوداگاه لبخندی کنج لبش را پوشش داد و اهسته و با تن صدایی ضعیف گفت:

- نیستی!