۷ پاسخ

بله ایت الکرسی بخون براش.. چهار قل بخون براش...

عزیزم قرآن بگذارید پیشش
احتمالا ترسیده بیشتر بغلش کنید امروز

همیشه کنار بچه یه تیکه آهن یا چاقو بزارید

منم شب میترسم ببرمش اینجور جاها باید قررآن میزاشتی کنارش

اره باید براش سر کتاب رو برداری پیش دعا نویس

بچه رو نباید میبردی تو تاریکی براش سوره میخوندی

احتمالا ترسیده. با اینکه من اصلا ب دعا نویس و این چیزا اعتقادی ندارم اصلا ولی شنیدم میگن ببرین ی دعا میخونه اوکی میشه.

سوال های مرتبط

مامان امیرعلی 🧸❤ مامان امیرعلی 🧸❤ ۱۰ ماهگی
مامانا بابت "شیر شب" ممنون میشم راهنمایی کنید ⚘
بچه های شما چندساعت در طول شب میخوابن؟
چندبار در طول شب بیدار میشن برای شیر؟
شیرمادر فقط میخورن یا شیرخشک کمکی هم بهشون میدین؟

پسرم دوماهگی شب ساعت ۱۲ شیر میخورد و میخوابید تا ۵ صبح. دوباره ۵ صبح شیر میخورد و میخوابید تا ۸ صبح یعنی در طول شب قشنگ ۳ ۴ ساعت کامل میخوابید وزنگیری خوبی هم داشت (فقط شیر مادر)

اما از ۳ ماهگی خیلی شیر خوردنش بد شد یجورایی اعتصاب شیر کرد فقط تو خواب خوب شیر میخورد وقتایی که بیدار بود اصلا سینه نمیگرفت همش گریه میکرد. دوباره از ۴ ماهگی خیلی شیر خوردنش بهتر شد و مثل قبل خوب شیر میخوره اما در طول شب یک ساعت یکبار بیدار میشه برای شیر . یعنی تا صبح من حدود ۶ ۷ بار بیدار میشم شیرش میدم. نمیدونم پسرم شیر زیاد میخواد یا نکنه شیرم براش کافی نیست؟ نمیدونم شیر کمکی بهش بدم یا نه؟

تاحالا شیرخشک بهش ندادم. از دکترم که پرسیدم درست جوابم نداد گفت نه نمیخواد. همسرم یه قوطی شیرخشک نان خریده که چندبار امتحانی شب بهش بدم ببینیم فرقی میکنه یا نه ولی دیشب که براش درست کردم اصلا نخورد اخرش شیر خودم رو خورد و خوابید ... نمیدونم چیکار کنم
مامان امیرطاها مامان امیرطاها ۱۱ ماهگی
دیروز از ظهر تا شب مهمونی بودیم.
پسر بزرگم که از ظهر بازی میکرد و فوتبال میکرد تا شب. امیرطاها هم هی چرت میزد و بیدار میشد، یکم میخندید و باز دوباره میخوابید. دیگه هربار بیدار میشد بغل یکی میرفت. شب ساعت ۹ که خواستیم بریم خونه هردوتا پسرا توی ماشین خواب بودن.
تا کلید انداختیم توی در و وارد خونه شدیم جفتشون بیدار شدن و شروع کردن به گریه کردن. امیرحسین گریه میکرد و میگفت «حالممممممم بده» و عرق سرد کرده بود و هی سرفه میکرد، هر لحظه نزدیک بود هرآنچه از صبح خورده بالا بیاره، جیغ میزد که مامان باید بیاد پیش من بخوابه. از اون طرف امیرطاها از تهِ حلق گریه میکرد و شیر میخواست تا آروم بشه. رفتم امیرطاها رو بیارم که سه تایی پیش هم بخوابیم دیدم امیرحسین گریه میکنه که «فقط مامان تنها پیشم بخوابه» 🤦🏼‍♀️
خلاصه به هر بدبختی بود امیرحسین ساعت ۱۰ خوابید.
ولی امیرطاها هیچ جوره آروم نمیشد. میذاشتمش زمین گریه میکرد که بغلم کن. بغل میکردم گریه میکرد که شیر میخوام. شیر میدادم گریه میکرد و نمیخورد. عوضش کردم، ماساژش دادم، هرررررررکاری میکردم آروم نمیشد ! اصن توی این ۴ماه اولین بار بود این شکلی میدیدمش. دیگه نمیدونستیم چیکارش کنیم ! شوهرم میگفت «باز فلانی این بچه رو بغل کرد و تنظیمات بچه ریخت بهم»
راست میگه تا حالا یکی دو دفعه این اتفاق افتاده بود که بغل این شخص خاص که میرفت شب تا صبح پدر ما درمیومد ولی بازم نه این شکلی ! خلاصه که ساعت ۱:۳۰ خوابید.
جفتشونم صبح ساعت ۵:۳۰ بیدار بودن و توی سر و کله ما 🤦🏼‍♀️

نمیدونم واقعن ! جوری نبود که بگم خسته شده و گریه میکنه ! شاید واقعن انرژی بعضی از آدما بچه ها رو بهم میریزه 🤦🏼‍♀️