دوستان من زایمانم طبیعی بود بخاطر ی سری شرایط سز اورژانسی شدم
بخاطر گروه خونی منفی هم روگام میزنم گروه خونی خودم a_
همسرم o+
بعد تو بیمارستان از بچه ازمایش گرفتن گفتن بچه a+
گفتم چرا اینجوری شده؟ گفتن a رو از من گرفته + از شوهرم
مرخص که شدم اومدم خونه همین بحث امپول روگام افتاد داشتم توضیح میدادم اول گروه خونی ها روگفتم بعد تا گروه خونی بچه رو گفتم مادر شوهرم مثل جن زده ها پرید سمت شوهرم تو صورتش اخم کرده بود هی اسمشو صدا میکرد و تند تند میپرسید چرااااااا؟چراااااا؟
بعد مامانم عصبانی شد گفت بچهمال یکی دیگس حتما که اینجوری میکنی
بیا برو خونت ۹ ماه ی آب داغ ندادی دست عروست الان تهمت هم میزنی
بعد دست پیش گرفته بود میگفت تو منو از خونه پسرم بیرون میکنی رفت خونش(طبقه پایین)بعد نیم ساعت اومد الکی حرفاشو درست کرده بود اومده بود میگفت من از امیر پرسیده بودم فکر کرده بودم تو o_ هستی
شما باشید باور میکنید حرفشو؟؟؟

۶ پاسخ

ن من باشم راش نمیدم اصلا

چه حرف زشتی زده
خاک تو سرش
ولی مامانت خوب حالشو گرفته
دم مامانت گرم
به نظرم دیگه کشش نده
حقشو گذاشتین کف دستش
فقط بهش بی محلی کن
الان تازه زایمان کردی شرایط دعوا و دعوا کشی نداری
بزار بچه ات تو آرامش بزرگ بشه
به نظرم همینقدر بس بوده براش فهمیده چه غلطی کرده
پی شو نگیر الکی
فکر بچه ات باش
گناه داره
چار روز دیگه همچین مادرشوهری پشت سرت میگه قدم بچه اش بوده اینا جدا شدن از هم

دیگ محل سگ نده بهش. احمق روانی. شوهرت چیزی نگفت

مامانت خوب جوابشو داده
همین ک‌ریده ب خودش بسه

چطور دوباره بعد گوه خوریش راهش دادی؟

خاک تو سرش

سوال های مرتبط

مامان ملورین🎀 مامان ملورین🎀 ۱ ماهگی
تجربه ی زایمان سزارین ۴ بیمارستان نیکان :
توی ریکاوری بودم حالم خوب بود داشتم میخندیدم به پرستارا و خداروشکر میکردم فکر نمیکردم انقدر راحت باشه استریم صفر شد یهو گفتم تموم شد دیگه اتاق عمل .
بعدش صدای گریه ی یکی از نوزادا اومد اونچا لودن توی این شیشه ها .
بعدش من به پرستاره گفتم این صدای بچه ی منه ؟گفت اسمت چیه برم چک کنم از روی دست بمدش بعد گفت اره بچه توعه داشت گریه میکرد ...گفتم بیارش شیر بهش بدم گشنشه حتما بعد اوردتش تاانداخت رو سینم گرفت یکم میک زد دیگه ول کرد پرستاره هم گذاشت روی سینم و رفت بچمم ارومه اروم خواب بود مم همش باهاش حرف میزدم با دستام سفت گرفته بودمش ...قلبم رفت برااش ...
بعدش به من گفت اتاق چی میخوای وی ای پی خصوصی یا دو تخته گفتم خصوصی گفت خالی نداریم گفتم وی ای پی گفت اونم گفتن خالی نیست فقط یدونه اتاق دو نفره هست ...
دیگه چاره نداشنم گفتم باشه گفت ولی میسپرم خالی شد جابجا بشی ...
منو اوردن بیرون با بچم روی سینم همونجوری به باباش هم نشون ندتده بودن فقط اونجا ی لرزی افتاد تو تنم که فکر کنم بخاطر خونی بود که از دست داده بودم ...میلرزیدم بعدش ی پرستاره اومد گفت ببینم پانسمانتو که خونریزی نکنی زد بالا لباسمو یکم فشار داد شیکممو که بیوفتم خونریزی تخلیه شه رحمم ...فقط اونجا درد داشت یکم ولی من به دکترم گفته بودم که خالی کنه شکممو بعدش اینجوری فشار ندن انجامم داده بود ولی اینجوری کردن دیگه ...
مامان ماهلین🤍 مامان ماهلین🤍 ۱ ماهگی
پارت 1
سلام
بعد 15روز اومدم تجربه زایمان طبیعی مو بزارم،
روزی من 39هفته و 2روز بودم 14تاریخ زایمانم بود هیچ دردی هم نداشتم
صبح همون روز مامانم زنگ زد که بابام بینیش خون ریزی شدید کرده و خون بند نمیاد ،اصلا نفهمیدم چجوری لباس پوشیدم و رفتیم بیمارستان وقتی رسیدم دیدم پلاستیک پلاستیک دستمال خونی و از گلوش و بینیش عین آب داره خون میاد دیوونه شدم ،اشکم روون شد خلاصه تا ساعت 2یعد از ظهر دکتر اومد و قرار شد عملش کنن من واقعا دیگه نای اشک ریختن نداشتم و ی دلدرد جزئی هم داشتم ک گذاشتم پای زیادی نشستنم ،کم کم دردام داشت شروع میشد و من خبر نداشتم چون گاهی اوقات دلدرد پریودی میگرفت و ول میکرد از اواخر 8ماه ،دیگه تحملش سخت بود اومدم خونه کمی استراحت کنم که بهتر بشم و بابام بستری بود اول درد هام 15دقیقه ای بود شدید میگرفت دیگ اینجا شک کردم ،به شوهرم گفتم
اون کفت بیا بریم بیمارستان اما مان مقاومت میکردم اخه شنیده بودم دردات بگذرونی بری بهتر ، خلاصه دردام سه دقیقه ای شده بود پاشدم با جارو دستی خونه رو جارو کردم ،ظرف هارو شستم ،با هزار بدبختی ی دوش گرفتم و رفتیم بیمارستان ،ساک بچه رو با پتو و بالشت برداشتیم و رفتیم زایشگاه ،مامانم پیش بابام بود چون قرار بود عمل بشه و من تنها بودم زنگ زدم بهش و گفتم دردام شروع شده
اینقدر اون روز روز پر تنشی بود ک باور نمیکرد میگفت تو که ی چند ساعت پیش دردی نداشتی ،دردام اینجا طاقت فرسا شده بود با ناله گفتم مامان بیا من رفتم زایشگاه ،اونم بین منو بابام گیر کرده بود