میگن دلتون برا دوره نوزادی تنگ میشه لذتشو ببرین الان
ینی من غلط بکنم دلم برا این روزای گند تنگ بشه
از اول بارداری ک کلی مصیبت کشیدم ماه اخرم ک بچه تو شکمم وزن نگرفت کلا بیمارستان بستری بودم. ب دنیا هم ک اومد خیلی کم وزن بود
شب تا صب گریه میکرد سه ماه شب تا صب ساعت ۱۰-۱۲ بیدار بودگریه میکرد بعدشم ک خواب شبش تنظیم شد اعتصاب شیر شروع شد. چهار ماهه بزور توی خواب بهش شیر میدم یا سرنگ ب دست اسیرم ک با سرنگ بهش شیر بدم
غذا نمیخوره هر چی درست میکنم هزار جور ادا جلوش درمیارم ک دهنشو باز کنه شیر نمیخوره از صب شاید ب زور ۳۰ سی سی خورده
فقطم صب تا شب جیغ میزنه گریه میکنه ک برش دارم یا پیشش باشم یدونه بخوام برم سرویس قیامت راه میندازه
تازه چند روزه ک عادت کرده بزارمش رو پام موقع خواب. قبلا هرکار میکردم نه توی گهواره میموند نه پا باید سرپا بغلش میکردم تا بخوابه
بدجور بریدم بدجور خستم
توی روز ک چرت میزنه هم نمیتونم استراحت کنم چون بزور بهش شیر میدم ی ذره بخوره هر دکتری هم میبرم میگن مشکل جسمی نداره ناسازگاره فقط
تورو خدا مامانا التماستون میکنم دعام کنین دیگه بریدم منه

۱۰ پاسخ

دندون ميخواد،در بياره شايد دقيقا دختر منم همين بود الان غذا بزور دوقاشق ميخوره شيرم اعتصاب بود تا اينکع برنامه کودک از اينستا دان گردم يدستم گوشي برنامه ميبينه يدستمم شير ميخوره با شيشه شير الان ميخوره ولي برنامه نباشه بازگوشي ميکنه کم ميخوره ولي دقيقا همين مدل بچه تو بود دقيق همين منتها رفلاکسم داشت بالا مي اورد الان بهتره

مادر بودن خیلییی سخته
منم شرایط سختی دارم

میفهمم خیلی سخته ولی من طبق حرفای مشاورم میخوام گذشته های تلخ و اینکه چی بود و چقدر سخت بود رو فراموش کردم.اینجوری خیلی اذیت میشدم.هربار ک یه سختی جدید پیش میومد میگفتم اونجوری ک بود اینجوری ام شد وای من چقد بدبختم سالها اینجور بودما.کم کم از بچم بدم اومد.احساس میکردم دوسش ندارم.چون زود دنیا اومد چون بستری شد چون من ماه آخر داعم بستری بودم.ولی وقتی بزرگتر شد و تجربه ام بیشتر شد دیدم خیلیا تو شرایط سخت باردار شدن و سخت گذروندن و زوددنیا اومد و هزاران مشکل دیگه و اصلا مربوط به بچه ام نبود این بچه ها هر روز چالشای جدید دارن.حال خودتو خوب کن.وگرنه مثل من افسرده میشی.میگفت مشاورم ک ما ها دوست داریم و عادت کردیم به غصه بخوریم عادت داریم به غصه خوردن.هچ تضمینی نیست که شرایط ایده ال بشه یا حتی از این بدتر نشه.از حالت لذت ببر. خسته شو غربزن نق بزن ولی خودنو عذاب نده.بخدا ک دوتا بچه دارم سومی رو ناخواسته باردارشدم الان رو پامه چند روزه داره منو میکشه نمیذاره جم بخورم باشوهرم مشکل پیدا کردم بعد سومی اونروزایی ک مثل شما خودخوری میکردم خیلی شرایطم بهتربود ولی الان حالم خوبه.چون میدونم اینا میگذره.میدونم روزای قشنگتر میاد میدونم روزایی بدتری ممکنه باشه.زندگی بالا داره پایین داره.تو یه مادرقوی هستی از پس همه اش برمیای.

خیلی سخته این شرایط همه ما شما رو درک میکنیم و بنظر من برای آروم شدن خودت و آرامش کوچولوت با مشاور همین برنامه صحبت کن تا کمک کنن شرایطت تغییر کنه.

ایشالا خدا بهت توان بده عزیزم
فکر کنم هممون یه روزایی بریدیم و حتی شاید پشیمون شدیم اما با یه لبخندشون قند تو دلمون آب شده ها براشون میمیریم

شاید چشمش کردن به ملا بگو دعا چشم نظر بهش بده

خدا کمت کنه همه مامانا همن طورن

الهی بمیرم برات عزیزم من برات دعا میکنم

بچه منم اذیت می‌کنه ولی ن انقدری که تو میگی
انشالله آروم شه توعم زندگی کنی
باور کن خودم میگم پنج ماهه زندگی نکردم فقط نفس کشیدم خواهر😢

عزیزم مادربودن همینه دیگه باید قوی باشی

سوال های مرتبط

مامان اقا علی مامان اقا علی ۹ ماهگی
تجربه ی من 🌺از پستونک گرفتن🤗
دوستان من از ۴ ماهگی پسرم رو از پستونک گرفتم گفتم تجربه ی خودمو بنویسم شاید بدرد شما هم بخوره ...
علی به شدت وابسته ی پستونک بود در حدی ک همیشه باید توی دهنش باشه و حتی زمانی ک گرسنه بود و من پستونک رو از دهنش می‌کشیدم گریه میکرد ک باز هم پستونک رو بهش بدم ولی بزور شیرشو میدادم ک بخوره...
شب هم توی دهنش بود آخر شب ک مینداختش باز بیدار می‌شد گریه میکرد ک باز هم من توی دهنش بزارم ...خلاصه در حدی وابسته بود ک همیشه مک بزنه🌺
پستونک فواید ی داره برای بچه هایی ک کولیک دارن (علی کولیک داشت)
و برای اونایی ک بیش از اندازه شیر میخورن و برای اینکه رفلاکس نگیرن دکتر پیشنهاد اینو میده ک بهش پستونک بدید ک شیر بیشتر نخوره..
اما وقتی این مشکلات برای یک مدت بوده و حل شده دیگه یعنی وقتش رسیده ک بچه رو از پستونک بگیرید...
یکی از مهمترین ضررهاش اینه که بچه اونقدر مک میزنه ک سیری کاذب میاره و باعث میشه بچه کمتر شیر بخوره

علی ب شدت وابسته بود و من دیگه کلافه شده بودم چون شیر نمی‌خورد تصمیم گرفتم هر چقدر هم گریه بکنه بازم پا بزارم رو دلم و تحمل بکنم..خب روزا خیلی گریه میکرد و من تصمیم گرفته بودم ک با چیزای دیگه سرگرمش بکنم وقت خواب شدت گریه بیشتر میشد ک براش آهنگ میزاشتم و تکونش میدادم شب تا صبح هم خیلی بیدار می‌شد و بخوابی خیلی کشیدم ولی بعد از یک هفته عادت کرد ک دیگه بدونش بخوابه ...اون روزا هم هیچ جا نرفتم ک اول کامل فراموشش بکنه و بی قراری هاش کمتر بشه...بعد از ۱۵روز کاملا فراموشش کرد انگاری اصلا وجودی نداشت🤗
اگه هر چه زودتر ترکش بدید چون حافظش چند روزست زود فراموشش می‌کنه
اما اگه بزارید یک سال ب بالا بشه اونوقت باید چند ماه بگذره چون حافظشون قوی تر میشه .