۵ پاسخ

از دوستاش یاد گرفته هیچ هم بازیی نداشته تا حالا پارک نبردید خانه بازی نبردید

از تلویزیون فهمیده حتما

اونوقت میگفتی نکنه بچم اوتیسم باشه
ماشالله بهش🧿

چه اسمایی مثلا؟

جلل الخالق گودزیلاها در کمینن😯😂😂😂😂😍😍😍

سوال های مرتبط

مامان امید من مامان امید من ۲ سالگی
پسرم رو بردم گفتار درمان. ینی. تجویز پزشک نبود خودم بردم ارزیابی بشه مثلا .
خدا ازشون نگذره ک از بدو ورود. استرس و حس تاکافی بودن بهم پمپاژ کردن. ۵۰۰تومنم ازم بردن. و. ده دقیقه زرت و مرت. حرف زد و کلی انگ چسبوند و. اوندم
پسرم. درک مفاهیم بالایی داره. خیلی باهوشه
تمام وسایل خونه رو میشناسه میدونه هر کدوم چیه
کلمه هم زیاد میگه. هرچند با زبون بچگی خودش
خیلی باهوشه. میدونه ک ما. راجب چی حرف میزنیم اونم. مثلا با زبون خودش. یه چیزی مرتبط با بحث ما میگه. که میدونم راجب چی حرف میرنید
مثلا. میگه. اُتا آب. ینی افتاب توی آب
بابا کاره
مثلا این مدلی. چند جمله کوتاه میگه
کلمه هم زیاد. میگه. اما دستو پا شکسته
بردمش برا ارزیابی
اول. هی بمن مادر میگفت. بچت تاخیر شدید. گفتاری داره. ممکنه تا ۴سالگی هم کسی بش نفهمه. چی میگهبعد تیر اخر رو زمانی بهم زد که.
بچم. داشت با ماشینا اونجا بازی میکرد. دراز کشید ه بود. روی. فرش با ماشین بازی میکرد بازی مورد علاقشه
بعد گفت این حرکتو همیشه انجام میده؟؟
تا تهش رفتم. منظورش اتیسم بود
گفتم. خانم من خودم ته همه ی این داستانام. من. استرسی ترین مادر روی زمینم. اگه من. میدونشتم بچم. کوچکترین حرکت مشکوک داره. پیگیرش میشدم انقد راجب اتیسم از قبل از بارداری میدونستم و. مطالعه کرده بووم. .. نیومدم ک توی زیغی. بشینی جلوم برام فلسفه. ببافی
اومدم بگم عضلات. هنجره بچم. ضعیفه برای گفتار نیومدم بهم بگی که. بچت. مشکل دیگه داره
بعد جالبه بچم کامل. به سوالاتش پاسخ میداد. کارتارو نشون میداد. پسرم همه رو درست جواب میداد
مامان شکلات 🍼🧑‍🍼🍫 مامان شکلات 🍼🧑‍🍼🍫 ۲ سالگی
مامانا
ما یه همسایه ای داریم که قبلاً رفت آمد داشتیم همیشه دخترشو می‌فرستاد خونه ما پیش دخترم تا بازی کنن (دخترش پنج سالشه)
وقتی میومد خونه ما من یه عالمه اسباب بازی میاوردم بازی کنن با همه ی اسباب بازی های دختر من بازی میکرد بعد می‌رفت خونشون بیشتر اون میومد خیلی کم پیش میومد ما بریم
یه روز منو دخترم رفتیم خونشون دختر من هر چیزی که بر می‌داشت ازش می‌گرفت (اون موقع دختر من یک سالش بود )
حتی کوچیک ترین چیزی که تو خونشون افتاد بود از دست دخترم می‌گرفت تا جیغش رو در بیاره اون روز اهمیت ندادم گفتم بچس دیگه
تا مامانش براش یه سه چرخه خرید بعد هر سری تو کوچه میدیدم همو حتی نمی‌گذاشت دختر من دست بزنه بهش چندین بار همین کارش رو تکرار کرد تا یه روز خیلی حوصله ام سر رفته بود دخترمو سوار کالسکه کردم بردمش تو کوچه اینام بیرون بودن مامانش گفت بیا پیش ما رفتم پیششون دخترم دخترمم گذاشتم پایین بازی کنه دختر این خانوم سوار کالسکه دختر من شده بود داشت بازی میکرد دختر منم رفت سوار سه چرخه ش شد تا دید دختر من سوار شده جیغ داد که پیاده بشه مامانشم اصلا نگفت که مامان مثلاً نی نیه بزار یکم سوار بشه توام داری با کالسکه اون بازی می‌کنی اصلا هیچی نگفت منم دخترمو گرفتم زوری پیاده اش کردم بچم غش کرده بود از گریه بغلش کردم بیارمش خونه دیدم دخترش زودتر از ما در خونه وایستاده که بیاد خونمون
بهش گفتم برو پیش مامانت بی ادب دختر من با تو بازی نمیکنه
بعد مامانش قهر کرده که چرا بچمو از خونه بیرون کرده
به جاریم گفته بود من نمی تونستم چیزی بگم به بچم اعتماد به نفس بچم میاد پایین