۳۱ پاسخ

بچه هاهمه همینن تنهانیستی عزیزم پسرمنم همینه من زودترغذاشومیدم سیرمیشه که حداقل سرسفره اذیت کردخیالم راحته سیره خودم غذامومیخورم

دقیقا دختر منم همه این کارارو میکنه

همه همینن ماهان یه لقمه غذاروکوفتمون میکنه میگه قاشق بده برنج روپخش وپلاکنم روفرش منم باخودمون بهش غذانمیدم نمکدون رومیپاشه روفرش بایدبدوم دنبالش تایه لقمه بخوره کلافم کردم مغزم دردمیکنه هرچی بزرگترمیشه بدترمیشه چشم بازمیکنه انگشتم رومیکشه میگه ددنبریش گریه میکنه سرم سوت میکشه دیگه😫😫😫

یکسال ونیمشه عزیزم کاملا طبیعیه همه همینن پسرمنم خیلی اذیت میکنه جارو دستی از دستم نمیفته بس میریزه

عزیزم من از اول تو صندلی غذا عادتش دادم بشینه بماند که خیلی وقتا از رو همونم بشقاب یا غذاشو پرت میکنه پایین و خیلی با افتخارم میگه پرررت🤐🤫
ولی خب حداقل خوبیش اینه نمیتونه از توش پاشه یا به وسایل سفره دست بزنه اما امان از روزی که مهمونی بریم آقا هی میخواد راه بره پاشه از رو سفره قشنگ غذا کوفتم میشه

دختر منم همه این رفتارارو داره به اضافه اینکه خواب بد و بی کیفیتی داره و من تا صبح ده بار بیدار میشم

وای دقیقاااا
هیچیبی سر سفره نمیاریممم
نمک ببینه کل خونه را پر نمک میکنه..
غذا همه بشقابا را میخواد خالی کنه
سالاد ببینه برمیداره میریزه تو همه بشقابا و کف زمین
آب ببینه میخواد تو همه لیوانا تقسیم کنه زندگیا با آب یکی کنه ...
حالا این کارا را میکنه باشه ولی ای کاش ی چی میخورد دام نمیسوخت

ببین تو ظرف خودش یه کوچولو غذا بریز با قاشقش بده بازی کنه با یه قاشق کوچک دیگه خودت کم کم بهش غذا بده دختر من یه ذره میشینه چند تا لقمه میدپ بعد بلند میشه هربار صداش میکنم میاد یه لقمه میخوره دوباره میره ولی همینجوری سیر میشه

انگارداشتی برکه رو توضیح میدادی،دقیقاهمینه،وهمسن پسرته

همه ی بچه ها همینجورین
من این مشکلو با صندلی غذا حل کردم

بچه منم همینجوری اون راه می‌ره منم بشقاب به دست دنبالش و غذا می‌زارم دهنش تازه دهنش هم باز نمیکنه به زور باید بدم کاش حداقل میخورد...خیلی دوران سختیه خیلی اولش شیر نخوردنش و سینه نگرفتنش عذابم میداد.. الانم بزرگتر شده اینجوری

دختر منم همینه برای همسن قبل از سفره انداختن شامشو میدم
بعدم بچه اس دیگه با همینا دلش خوشه دست تو سالاد کنه نمک بزنه من ک کیف میکنم ولی بعضی موقعا منفجر میشم از عصبانیت مخصوصا اگه غذاشو نخورده باشه من رو غذاش بینهایت حساسم نخوره روزم خرابه

من میزارم تو روروئکش بش غذا میدم

دختر منم همینه ولی گاهی براش غذا میریزم میشینه اروم میخوره ولی بیشتر مواقع فضولی و شیطونی نمیزاره ک😁

ب خدا پسر منم عین همینه .....‌خسته ام

آی ای نگو دخترمن 10برابرازپناه شمابدتره بخداااا روانی شده فقط بشغاب غذامیارم سر سرفه جرات هیچی ندارم بیارممممم

دخترمن سفره پهن بشه سریع میشینه خیلی یادش دادم که بشینه اخر موفق شدم الانم میشینه قاشق و بشقاب خودش دست میگیره منتظرمیمونه واسش غذا بریزم

نه جنگه تو خونم جنگگگگگگ‌
امشب رفتیم عیادت بیمار انقد جیغ زد و دویید که بیمار بیچاره سردرد شد

من بعضی موقع‌ها ک‌شوهرم نیست ایستاده صبونه یا ناهارمو میخورم

صندلی غذا نداره؟
من میذارمش توی صندلیش
خودمونم زود میخوریم تا قاطی نکرده 😂

عزیزم نگران نباش ماهم عین خودتیم .همون دردکشیدیم🤪🤣

همه ی بچه ها تواین‌ سن‌ همینجورین،فقط من‌ تنها کاری که خیلی ازش راضیم‌ اینه‌ که برای دخترم‌ صندلی غذا گرفتم‌ از ۷ ماهگی میذارم‌ تو‌ اون‌ میشینه کنارمون،حتی اگه‌ گرسنه‌ هم‌ نباشه‌ با غذا مشغولش میکنم‌ خودمم‌ راحت‌ غذامو میخورم.البته‌ ماهم‌ تاوقتی دخترم‌ غذاشو‌ نخورده،اب،سالاد،ماست‌ اینا سر سفره‌ نمیاریم‌ چون‌ ببینه‌ دیگه غذای خودشو‌ نمیخوره.

انگارخونه ی ماروتوصیف کردی😂

ما دیگه همه باهم غذا نمیخوریم سرهمین مسائل ...اول غذای نویان قبل اومدن شوهرم میدم بعدشوهرم میاد میفرستمش تو اتاق غذاشو با خیال راحت بخوره بعد اون پسرمو نگه میداره من بخورم..البته امشب باهم خوردیم یکم ادیت کرد بعد نشست با ظرف غذای خودش بازی کردن هیچیم نخورد همو رو ریخت ولی همش طبیعیه

بچه های ماهم همینن عزیزم اصلا خودتو ناراحت نکن ریلکس بذار کارشو بکنه 🤣

بچه منم همینجوره بیشتر بازی میکنه تا بخوره

نگران نباش مهتا هم نمیشینه منم بخاطر همون قبل اینکه خودمون غذا بخوریم و سفره پهن کنم غذاش رو میدم میخوره خودمون سر سفره که نشستیم یه بشقاب و قاشق براش میارم یکم غذا میریزم با غذا بازی میکنه اذیتم نمیکنه راحت غذا میخورم

صفر تا صد پسر منم همینجوره به علاوه این ک خیلی باباش لوسش کرده و جیغ میزنه

دخترمنم خیلی فضوله... همش درحال خرابکاریه

تازه اول راهی ... بچه من تازه یکم بهترشده

اسمتو نیمدونم مامان پناه

سوال های مرتبط

مامان نفس مامان نفس ۱ سالگی
از خدا هیچی نمیخوام فقط میخوام هیچکسو محتاج بندش نکنه محتاج خود خودش بکنه چون محتاج خدا بودن بدون منته
دیروز واکسن بچه هامو زدم اومدم خونه مادرم که شبا کمک حالم باشم چون خونه مادرشوهرم تنها نمیتونم برسم به دوتاشون کسی کمکم نمیکنه همشون میگیرن میخوابن منم تنها تو اتاق با دوتا بچه نمیتونم واقعا بدنم کشش نداره دیگع
برا همین دیروز اومدم اینجا البته مادرم روزا کلا سرکاره ۷ صبح میره ۹ شب میاد به اسرار خودش میره سر کار ها واکرنه هیچ احتیاجی نداره
امروز ظهر که بچه ها خیلی بی قراری میکردن گریه میکردن هول هولکی یکم نهار اماده کردم برا خودمون که بچه ها هم بخورن یکم هر چند چیزی نخوردن خودمم زیاد میلی نداشتم برادرم و پدرم خوردن سفره همون‌جوری باز مونده بود بچه ها هم گریه میکردن بردم خوابوندم دیگه انقد خسته بودم سفره رو حمع کردم یکم سوپ مونده بود ته قابلمه یکمم برنج بود یکی دیگه از قابلمه ها اونم گذاشته بودم رو گاز یادم رفته بود بزارم یخچال پدرم الان برداشته هر دوتاشونو با یه دست قابلمه هارو کذاشته رو هم به زور میخواد که جا بدع تو یخچال قابلمه ها رو هم جا نمیشن ها باید یکی یکی بزاری کنار هم شیشه رو میبره بالا که اینا رو هم جا بشن که اونم قابلمه سوپ سر خورد افتاد زمین همه جا شد سوپ یخچال فرش ماکت رو فرش همه جا شوپ شد عوضش به خود دست پا چلفتیش غر بزنه به من فحش میده به من غر میزنه که تقصیر توعه یدونه قابلمه رو از دست من نمیگیری انکار خیلی پیر شدی مگه چند سالته ۵۰ سالته دیگه والا مردای دیگه ۷۰ سالشونه هنوزم زرنگن
اخه بکو تو که میخواستی زرنگ کاری کنی ظهر سفره رو جمع میکردی که نمیموند رو زمین الان اومده غذا میزاره یخچال
سر بچه هام داد میزنه سر خودم داد زد