۱۰ پاسخ

این قضیه نذری اینا جمع بشه جامعه به ارامش میرسه
دو روز تو سال نذری میدن ناراحتیش بیشتر از رضایتش میشه
چیه اخه

وااای عزیزم سوتفاهم شده حتما اخه عمدی ک نمیتونه باشه اینکار براش میاوردی خونه نمیشد؟

با همین کارهاشون نذرشون قبول نمیشه به همین سادگی مال ریختن تو جوب فقط حمالی الکی.کسی نباید تو مجلس امام حسین دل شکسته بره

ازبس بعضی ها حمله میکنن اون طرفم نمیفمه چیکارمیکنه..ازروسفره بلند میشدی میگفتی بهش یعنی ازسفره وبرکت امام حسین یه غذابه این بچه نمیرسه به همه غذادادی به ما ندادی بعدم راهتومیکشیدی ومی اومدی هم نونش میشدهم اب

این قضیه برای منم پیش اومد غذا بچگونه نداشتن به پسرم یه دونه داد
بعد خانوما گفتن به خودشم بده اونم با یه لحن تند گفت بیا
حقیقتا خیلی به دلم اومد منم چند شبم نرفتم
ولی دوباره رفتم چرا بخاطررفتار اشتباه یه نفر خودمو از سفره امام حسین محروم کنم؟

مگه مال باباش بوده قیافه گرفته عوضی

من بودم همون اول که بهم نداد بلند میشدم میرفتم خونم

کصافطا امام حسین بزنه ب کمرشون

اعصابتو خراب نکن حتما متوجه نشدن. ناراحت نشو

وای چی کار زشتی کردن مهمون امام حسین بودی خیلی زشت بوده

سوال های مرتبط

مامان نیکان مامان نیکان ۱ سالگی
نیازی به سرزنش ندارم چون خودم به اندازه کافی خودم رو سرزنش کردم
امشب خیلی از دست خودم عصبی و ناراحتم، حس بدی دارم
نیکان اگر آخر شب غذا نخوره تا صبح هزاربار برای شیر بیدار میشه اما اگر غذا بخوره یک بار بیشتر بیدار نمیشه
امشب تا ساعت 10 و نیم دکتر بودم و قبلش هرچی به نیکان غذا دادم نخورد برای همین تا اومدن خونه و شروع کردم به غذا دادنش شد 11 و تا 12 و ربع درگیر غذا دادن بودیم، لقمه آخر رو گذاشتم دهنش سریع بالا او. و همیشه بهش میگم تف کن، تف میکنه و دیگه بالا نمیاره اما امشب بهش گفتم تف کن به خودش فشار اورد و هرچی خورده بود رو بالا آورد و منم به شدت عصبی شدم، طفلی با دستای کوچولوش فرش رو نشون میداد که کثیف شده و رفت دستمال آورد تمیز کنیم اما من به شدت عصبی بودم و سریع بلندش کردم و باهاش کلی غر زدم و لباساش رو عوض کردم و برقا رو خاموش کردم و همه‌ی اینکارا روی دو تند و با تنش زیاد بود!
اولین بار بود که اینجوری از کوره در رفتم و باهاش برخورد بدی داشتم و الان به شدت حالم بده، دلیل از کوره در رفتنم بخاطر این بود که تمام تلاشم برای غذا دادنش هدر رفت اما ته ته ذهنم از مامای مطب دکتر عصبی تر بودم بخاطر رفتار بدی که باهام داشت ، الهی بمیرم که امشب دیواری کوتاه تر از بچم پیدا نکردم 😭😭😭
مامان کیان مامان کیان ۱۷ ماهگی
تو رو خدا شما بهم راهنمایی کنید من که دیگه گیج شدم،دیوانه شدم
پسرم از دست من غذا نمیخوره فقط دوست داره خودش غذا بخوره
مجبورم ظهر ها گوشت یا مرغ ریش ریش کنم بزارم جلوش بخوره ، برنج رو با زور و سرگرمی موبایل چند قاشق بهش میدم
صبحانه با موبایل بهش فرنی و حریره و ... میدم
میان وعده اگر چیزی باشه که بگیره دستش مثلاً میوه یه کم میخوره وگرنه چیزهاییمثل شیر بیسکوییت و ... باید به زور موبایل و سرگرمی بهش بدم
حالا امروز عصر افتاد روی استفراغ و تا همین یک ساعت پیش هر چی خورده بود آورد بالا دیگه حتی شیر هم میخورد استفراغ میکرد، رفتیم درمانگاه بهش آمپول ضد تهوع زد و دارو داد حالا خوابیده
مشکل من اینجاست که همه فکر میکنن من بهش زیاد غذا میدم که اینجوری شده
شوهرم ماموریت هست و دو روزه خونه مادر شوهرم هستم
همش پچ پچ میکنن که غذا روی دل بچه مونده، و...
گفتم این بچه از ساعت۲ که ناهار خورده دیگه هیچی نخورده حتی عصرانه نخورده
بهشون میگم فشار بچه میوفته این همه استفراغ کرده دیگه هیچی تو دلش نیست
میگن مال غذا اضافی اینجوری شده
بخدا کیان اگر من بهش غذا ندم لب به غذا نمیزنه، منم با بدبختی چهار تا قاشق بهش میدم
بخدا آرزوی من این شده که پسرم قشنگ خودش غذا بخوره
بچه های شما روزانه چقدر غذا میخورن؟؟
مامان ماهان مامان ماهان ۱ سالگی
از قضا ماجراهای جذابِ منو پدرشوهرم؛
پدرشوهرم از اول همیشه میخواست از هر چیزی ک میخوره یا هر غذایی که سر سفره هست چند قاشقی هم به پسرم بده، از وقتی آقا پسر غذا خور شد هر طوری بود ی چند قاشقی میزاشت دهانش و منم هم حرص میخوردم که روی لباس بچه نریزه هم گاهی اون غذا برای بچه خوب نبود که البته هیچوقت گوش نمی‌داد و کار خودش رو می‌کرد. برای مثال همین عید نوروز خونه برادرشوهرم دعوت بودیم و منم ی لباس خونگی گرونم خریده بودم برای پسر پوشیدم، سر سفره هم روی پای خودم نشوندمش و پیشبند بستم و بهش غذایی که با خودم برده بودم دادم خورد؛ موقع جمع کردن سفره بچه رو دادم دست شوهرم و رفتم کمک کنم همون لحظه پدرشوهرم ی قاشق آبِ مرغ گذاشت دهان پسرم که نصفش ریخت روی لباسش، نگم چقدر حرص خوردم و به شوهرم غر زدم. حالا جدا از اون ماجرا امشب باز لباس نو پوشیده بودم تن پسرم و تا رفتیم شروع کرد با قاشق شربت آلبالو داد بهش لباسشم که سفید بود و با اینکه گفتم نده میریزه روی لباسش کثیف میشه باز اهمیت نداد و داد و ریخت. منم رفتم پسرمو بیارم همونجا گفتم بهش که بابا نذر داره هر بار لباس بچه منو کثیف کنه. آقا هم بهش برخورد دیگه به ما محل نزاشت و بنده بسیار خرسند شدم از حرفی ک زدم. ان شاءالله که بهش بربخوره دیگه این رفتارهای مضخرفش رو تکرار نکنه