۱۴ پاسخ

🤣🤣🤣🤣🤣بریدم از خنده

وای خدا خیرت بده بعد از یه روز پرواز استرس اومدم کامنتا رو خوندم خندیدم، الهی فردا یه روز روشن و پر از أمنیت و آرامش باشه برای هممون

لنتییییی😂😂😂

حالامن یه چی بگم
سرکار که بودم تو کارخونه باید گونی هارو می‌میدوختم با چره دستی
چرخ دستیه نخش تموم شده یه همکار آقا داشتم که بلد چرخ دستیو نخ کنه
من اومدم خودم انجام بدم
اقاعه اومد گفت درس شد گفتم آره همه سوراخا رو کردم مونده یه سوراخ اونم بکنم درس میشه این آقا همکارمون فقط داشت لباشو گاز میگرفت که نخنده من بعدا که واسه دوستم تعریف کردم فهمیدم چی گفتم 🤣🤣خواستم بگم همه سوراخارو نخ کردم
گفتم همه سوراخارو کردم

دیشب گفتم راست راست میرم راست راست میام

وای خدا نکشنت🤣🤣🤣🤣🤣🤣

🤣🤣🤣🤣

موقع زایمان به ماما همراهم گفتم اگه زدمت فحشت دادم پیشاپیش معذرت میخام بالاخره آدم وقتی خیلی درد داره هیچ کارش دست خودش نیست گفت باشه و دقیقه های آخر اومد کنارم نشست ک معاینه کنه درد گرفت با لگد چنااان زدم بهش پرت شد روی زمین هیچوقت چشای متعجب و حیرانش رو یادم نمیره 😁

خخخخخ

چه سوتی دادی

😂😂😂😂😂

وای خدااا🤣🤣🤣🤣

😅😅😅توف بهت چ حرفه ای عمل کردی

😂😂😂

سوال های مرتبط

مامان شازده کوچولو💎 مامان شازده کوچولو💎 ۷ ماهگی
داستان حقیقی یکی از شما
یاسمین
پارت ۴۱

من یه دلیل بزرگ داشتم برای اینکه سهراب رو انتخاب بکنم حامد بعد از جدایی از نیارا خواهر سهراب رو گرفته بود که یعنی نسبتشون می‌شد پسرخاله و دختر خاله.
از بعد اینکه حامد ،نیارا رو طلاق داد،خاله‌هام یه جور دیگه به مامانم نگاه می‌کردم یه جوری باهاش حرف می‌زدن که انگار یعنی تربیت تو مشکل داشت.
منم با خودم گفتم هم سهراب پسر خوبیه هم می‌تونم اینجوری این لکه رو از دامن مامانم پاک بکنم.
از یه طرف دیگه ته دلم خیلی خوشحال بودم احساس آزادی می‌کردم...
احساس نجات...
قرار بود گوشی برام بگیره،
هرجوری دلم می‌خواد لباس بپوشم.
هر وقت دلم می‌خواد اجازه داشته باشم از خونه برم بیرون.
همه آنچه که خونه پدرم نداشتم...
اما ازدواج با سهراب بدی خودشم داشت دیگه اجازه نداشتم درس بخونم،
اجازه نداشتم سر کار برم .
فقط باید خانه دار می‌شدم .
اما قبول کردم...
فاصله بین خواستگاری تا عروسی ما فقط دو ماه طول کشید و من رفتم طبقه بالای خونه مادر شوهرم یعنی خالم زندگی کردم.