۷ پاسخ

ما تهران از همین جور صداهای ترسناک فرار کردیم به شمال

ما تهران از همین جور صداهای ترسناک فرار کردیم به شمال

۳ ریشتر بود

سلام عزیزم ما هم گرگان هستیم ولی هیچچچییییی از زلزله حس نکردیم! فقط خبرشو شنیدیم....شما کدوم قسمت هستین؟!🤔🙄

خیلی بد بود من بیدار بودم روژا خواب بود بدو بدو رفتم پیش روژا خیلی ترسیدم
تازه فهمیدم تهرانی ها و شهرایی ک جنگه چی میکشن

نه متوجه نشدیم
ولی میگن زلزله اومد ولی اخرشب نبود
واقعا گناهن
من فقط فکر بچم‌و خواهر برادرامم
خیلی‌گناهن
چکارکنیم
خیلی ناراحتم

من این روزا همش پسرم بغلمه یه لحظه هم میترسم از خودم دورش کنم

سوال های مرتبط

مامان النا🐣 مامان النا🐣 ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی ۲
ساعت ۸و نیم که رو تختم دراز کشیده بودم و ۵ سانت هم بودم تا ساعت ۱۰ همینجور دردا رو تحمل میکردم اصلا جیغ و داد نکردم فقط نفس میکشیدم و ادعام میشد که قوی هستم و از پسش بر میام راستش من بدتر اینا تو ذهنم بود قبلش از لحاظ ذهنی خودمو واسه درد شدید اماده کرده بودم چون تجربیات مامانا رو تک به تک خونده بودم
جونم براتون بگه که پرستار اومد واسم امپول فشار زد همینجور دردام وحشتناک تر میشدن تااینکه رسیدم به ۸ سانت و اونجا فهمیدم که مامانا چی میگفتن چرا اینقد بد میگفتن راجبش و واقعا هم حق داشتن دردش از یک تا ده هزاااار بود 🤣 ولی ی فرصت کوتاهی بین دردا بود که من نفس میکشیدم گاز انتنوکس واسم اوردن یکم کمکم کرد دردامو رد کنم اون اواخر خیلی فایده نداشت ولی خیلی منو گیج کرده بود درحدی که بین دردا من غش میکردم باز با دردا بیدار میشدم خیلی افتضاح بود با هزار بدبختی ساعت ۱۲ شد و من فول شدم ی مامایی اومد و با سوزن دستشو گذاشت داخلم و کیسه ابم رو پاره کرد و بعد تنهام گذاشت من همینطور درد میکشیدم کلی اب ازم میومد همینجور پشت سرهم انقباض پشت انقباض دیگه جونی واسم نمونده بود زور بزنم خیلی الکی قبلش زور زده بود اشتباه من همینجا بود انرژیمو الکی صرف کردم بعد دکتر متخصص اومد اماده شد و زایمان من شروع شد