۱۹ پاسخ

وااا چقدر خرافاتیین
بچه رو ترسوندین یا خودتون یا بقیع الان با کوچکترین چیزی تخیل میکنه و باز میترسه
و انباری هم اصلا ترسناک نیس
فک کنم خودت خیلی میترسیو به این چیزا اعتقاد داری رو دخترتم اثر گذاشته

ببرش پارک باید تخلیه جسمی و روحی شن بچه ها.سعی کن تو اتاق نره یا اگه رفت برو باهاش تا یادش بره

نه عزیزم نگران نباش پسر منم خیلی شجاع بود الان تو حیاطم میترسه بره تو اشپزخونه میچسبه ب من ! سن ترسه الان

من ی مدت میگف نمیرم تو اتاق میو میو هستش مرده بودم از ترس ولی اهمین نمیدادم بعد ازاون الا امروز هی میگه امید تو اتاقه😂😂😂😂من خیلییییی ترسو ام خیلی ولی مامانم راس میگه بچه ها هرچیزیشون ی دوره ای داره بعد اون یادشون میره.سعی کن بزرگش نکنی براس پیششم هییچی نگو اگه گفت بگو ما که احمدقلی نداریم تو خونمون من میگفتمش میو میو ها تو خیابون و جنگلن مامانم بهش میگف میو میو ها دوستمونن اینقد گفتیم بهش تا یادش رف حالا امروز پرونده امید رو باز گرده😂شوهرم میگه حتما از یجایی شنیده واسش جالب بوده خاسته بگه

پسر منم چند روزه ترسو شده.میگم فلان کار وبکن میگه میترسم.میگم از چی
میگه هاپو
فکر کنم مربوط به سنشون باشه

ببین احتمالا اون احمدقلی اینستارو دیده بود که ترسیده من یادم سریال او یک فرشته بود و اغما و سینمایی روح رو که میدیدم ی مدت همش احساس میکردم اون نکبتا پیشمن حالا فکر کن من اون موقع ۱۰ تا ۱۳ سال سن داشتم حالا بچه تو که کوچیکتره . اصلا بچه هارو نباید تو اون موقعیت گذاشت که ببینن به بزرگترا باید تذکر داد اوف اضطراب و ترس خیلی بده . وای ابراهیم خلیل الله هم میترسیدم اون صحنه بود که شیطان داره فریبش میده جدیدا مینویسن +14 این و تو سریال احضار دیدم واقعا بچه ها میترسن من با این که الان زیاد به شیطان اعتقاد ندارم بازم یادم که میاد میترسم . چندین بار برق و روشن کن بهش بگو کسی نیست و اون شخصیت هم الکیه اصلا وجود نداره

دختر منم شده جایی و نشون بده بگه نگاش کن ببین چه شکلیه و از این حرفا من خیلییی میترسم ولی عکس العمل نشون نمیدم چندتا سوال میپرسم حواسش پرت میشه هیچکس هم چیزی بهش نگفته

بچه ها بازی میکنن معمولا هم نمیدونن چیه عادیه تو اگ واکنش بیشتری نشون بدی بیشتر می‌ترسه و ادامه میده

یکی ترسوندتش

اگه واقعا راست بگه بچه چی سعی کن خودت اول نترسی بعد تو خونه قران بزار پخش شه همه جا نمک و سرکه و اب بپاش قران بخون

کسی ترسوندتش؟

سوره ناس خیلی بخون توی خونه یا کلا چهار قل نترس بچه ها تخیلات زیاد دارن

مادرشوهرم همیشه میگه بچرو جای تاریک نفرس.موقع خواب خونرو کامل تاریک نکن.وقتی میریم خونشون پرده ی اتاقو میندازه میگه بچس چیزیو ب حالت تخیلی میبینه ذهنش نمیتونه تحلیل کنه اونوقت میترسه.
الان میفههم که اره راست میگه حق داره

حالا دختر من برادراش چندبار خواستن بترسونن بهش گفتن ممدقلی میاد میخورت ممد قلی میگه وق وق
الان اون به برادراش مرگه ممد وق وق یعنی میاد میخورتون میگه وق وق
چیزی به اسم ترس داخل وجودش نیست فقط از باباش میترسه چون یه بار نصف شب دستش بشکنه گل دختریم زد
من همیشه توهم دارم داخل حمام یه مردی هست خیلی میترسم نصف شب احساس میکنم میاد بالا سرم دستا دخترم دستم میگیرم تا خوابم ببره

وای چ حس ترسناکی.اما خب یکار کن یادش بره.مثلا در اتاقو بستع نگه دار ک نره یادش بیوفته.
البته الان سن تخیل بچه هاس و دقیقا از چیزای خیالی میترسن..

اینه انباری

تصویر

والا نمیدونم گاهی میگن بچرو زیاد خودتون ترسونید اینجوری خرافاتی میشن گاهی میگن بچه ها بهتر میبینن ما نمیبینیم به هر حال توی اتاقش قران بزار زیر سر خودشم شبا قران بزار

عزیزم کسی چیزی بهش نگفته یا نترسوندتش ؟احمد قلی رو از کجا یاد گرفته؟

بچه ها چیزایی میبینن ما نمیبینیم وقدرت تخیلشونم به شدت بالاس نترس جلو بچه هم هی نگو یکی دو سال یادشون میره

سوال های مرتبط

مامان شاهیار مامان شاهیار ۲ سالگی
خانوم‌ها که تجربه از پوشک گرفتن دارید لطفا راهنمایی کنید من الان تقریبا ۴ ماه دارم آماده میکنم مثلا میگفتم بیا بریم دستشویی کتاب خریدم بردمش خودش شرت انتخاب کرد با هم رفتیم لگن خریدیم باز خودش انتخاب کرد اولا که خوب من دستشوییم یه پله بزرگ از سطح خونه پایین من میخواستم به خاطره اون لگن و بزارم دم در دستشویی که آقا قبول نکردن گفت نه جا جیش دستشویی😐الان چند روز بود باز میزاشتمش ولی خودش میومد میگفت شورت نه پوشک منم اجبار نمیکردم‌پوشک میپوشوندم دیروز از صبح باز بود یه بار خطا داشت اونم یه کوچولو تا کرده بود آمد گفت بدوووو جیشم ریخت بقیه و رفت دستشوی داشتم میبردمش پارک پوشک پوشید بعد تو پارک گفت من و ببر دستشویی سه ساعت پارک بودیم تو پوشک جیش نکرد شب هم از خواب بیدار شد گفت مامان پوشک دارم گفتم اره گفت جیش کنم توش بغلش کردم بردمش دستشویی الان میخوام ببینم باز بیرون میرم و تو خواب همین کار و انجام بدم؟ بعد چقدر زمان میبره یاد بگیره
مامان اوین مامان اوین ۲ سالگی
مامانا اینقد اعصابم بهم ریخته که حساب نداره من پسرم ۵ سالشه به هرزبونی بگی بهش نقاط خصوصی بدن وگفتم اما خیلی مظلوم و اصلا نمیتونه از،خودش دفاع کنه جثش هم ریزه اولین دفعه که متوجه شدم که پسر خواهر شوهرم ۵یا۶ یال ازش بزرگتره دستمالی کرده با اون دعوا کردم با زبون خوش هم به پسرم گفتم اجازه،نده دیگه تا حدودی کمتر شد اگرم جایی احساس می‌کردم بارم بهش گوش زد میکردم که خصوصیه تا امروز که رفتیم خونه یکی از آشنا اینا تو اتاق بازی میکردن داداشمم با پسرم بود اون ۷ سالشه حس کردم یکم غیرنرمال به پسرم گفتم بیا کنار خودم بشین که میخوایم بریم بعد اومدیم تو ماشین با زبون خوش ازش تنهایی پرسیدم گفت هیچی دختره گلوم پ فشار می‌داده نمیزاشته بیام بیرون خصوصی رو هم دست میزده بعد من بهش گفتم من باتو دوستم هرمشکلی داره بهم بگو چرا ازخودت دفاع نمیکنی گفت یعنی چی گفتم یعنی احازه،نده کسی،بزنه اگرم بزرگتر بود نتونستی از مامان و باباکمک بگیر اینقدر عصبانی شدم یکم خوراکی گرفتم رفتم در خونه طرف دختر گفتم بیا خوراکی خریدم بعد بهش گفتم من با پسرم دوستم نبینم دوباره از این غلطا کردی همه راه و امتحان کرده بودم گفتم شاید اینجوری پسرم اعتماد کنه اینقدر اعصابم بهم ریخته که حد و حساب نداره چیکار کنم یه پسر نباید اینجوری باشه آخه شوهرمم اخلاق ورفتار مثل پسرم کم رو خجالتی اصلا من یه چیزی،میگم شما یه جیزی میشنوید