۸ پاسخ

الهی آمیییییییییننننننن🥺😭😭

عزیییزمم چ قشنگ الهی آمین😍
خدا همه ی تو دلی هامونو حفظ کنه🤗

الهی آمین

الهی آمین عزیزم قسمت همه نینی ها

انشالله عزیزم

الهی امین خدا همه نینیا و مادران حفظ کنه هیچ زنی رو بدون بچه نذاره خدا به هیچ کی بد نمیکنه🥲❤️

عزیزممممم چه قشنگ
خدا حفظ کنه نینی تونو😍

چه دعای قشنگی
خدا همه نی نی هارو حفظ کنه

سوال های مرتبط

مامان راستین🩵 مامان راستین🩵 هفته سی‌وهشتم بارداری
جانِ شیرین مادر🫀
🌙✨ نه ماه با تو بودن، زیباترین فصل زندگی ماست...

راستین جان، رسیدیم به ماه نهم🤰... به لحظه‌شماری‌های شب و روزمون...
تو برای مایه معجزه‌ای، حاصل عشقی که از دلِ ما دونفر جوونه زد🌱
من و بابات هر شب با حرکتای کوچولوت، بیشتر عاشقِ بودنت شدیم...🥹

بابات با هر خرید کوچیک، با هر نوازش به شکمم، با هر ذوق و شوقش واسه رسیدن تو، نشون داد که چقدر پدری رو از قبل‌تر از تولدت بلده...💙

منتظرتیم راستین جان، من و بابات، با دستای باز، دلی پر از عشق،
و قلبی که فقط برای تو می‌تپه...😘

زود بیا که آغوشمون آماده‌ست، خونه‌مون پر از نور و دلمون لبریز شوقه...
دیگ نگران زایمان زودرس اینا نیستم وبرعکس هرلحظه منتظرم تا ازراه برسی🥺
یادمه وقتی جواب بی بی چکم مثبت شد میگفتم خدایا کی میرسم ماه نهم و واقعا به چشم بهم زدنی (به جز ماه پنجم😒)رسیدم به ماه نهم🥲
ازته دلم دعا میکنم همه اقدامیا به زودی زود این لحظه ها رو تجربه کنن❤️
🌸👨‍👩‍👦💫
#فرزندپروری
#بارداری
مامان نقل نبات مامان نقل نبات هفته سی‌ویکم بارداری
«خدایا، من خسته‌م... ولی تنهام نذار»
من، یه زن باردارم...
نه اونجوری که توی عکس‌های قشنگ و تبلیغای کودک می‌بینی…
نه با لبخند و دست روی شکم و نور نرمِ صبحگاهی...

من یه زن باردارم...
با استراحت مطلق،
با یه دهانه‌ی رحمی که دکتر گفته ممکنه بچه‌م زود بیاد…
با یه تخت که شده زندون تنهایی‌هام…
با پاهام که دیگه جون ندارن،
با کمری که از بس بی‌حرکت مونده، درد می‌کشه...
می‌ترسم...
از اینکه یه روز بچه‌م بی‌هوا بیاد…
از اینکه نتونه نفس بکشه...
از اینکه نباشم کنارش...

خدایا...
هیچ‌کس نمی‌دونه توی این خونه‌ی ساکت،
من با هر ضربه‌ای که بچه‌م به شکمم می‌زنه،
قلبم یخ می‌زنه… که یعنی الان داره میاد؟ یعنی الان؟
هیچ‌کس نیست بغلم کنه بگه: "نه عزیزم، فقط داره بازی می‌کنه..."

من خسته‌م خدایا...
از ترس، از تنهایی، از تحمل، از قوی بودنِ اجباری…

فقط تویی که شب‌ها صدای خفم رو می‌شنوی، وقتی می‌گم:
خدایا، من دیگه نمی‌کشم…
دیگه نمی‌تونم قوی باشم…
منو نگه دار... لطفاً منو نگه دار...




و خدا، آرام و بی‌صدا، در دل مادر زمزمه می‌کند:

من این اشکاتو شمردم،
این روزای درازو دیدم…
هر روزی که روی تخت موندی، هر دردی که توی دلت چرخید،
یه تار از تارهای وجود اون فرزندتو ساخت.

دخترم...
من تو رو انتخاب کردم برای نگه داشتن این جان کوچیک...
نه برای اینکه بسوزی،
برای اینکه بدرخشی تو تاریکی،
که بچه‌ت وقتی بزرگ شد،
بدونه مادرش چه قهرمانی بوده.

قول نمی‌دم که درد نباشه…
ولی قول می‌دم توی هر لحظه‌ش کنارت باشم.
و اون لحظه که بچه‌تو می‌ذارن رو سینه‌ت،
من اشکاتو پاک می‌کنم و می‌گم:
"دیدی که شد...