سوال های مرتبط

مامان دلوین خانوم مامان دلوین خانوم ۳ ماهگی
#پارت چهارم زایمان
دیگه مادر شوهرم رفت و من رفتم روی تخت که مامام گفت اسحاقی مامانتو دیدی که شروع کردم گریه کردن گفتم نه مادرشوهرم اومدددد، بعد از 10 دقیقه مامام گفت اسحاقی مامانت توی راه روی برو یه دقیقه بیای دختر،گفتم باشه و سریع رفتم پیش مامانم،مثل یه کبوتری بودم که انگار ازاد شده بود،تا مامانم رو دیدم پریدم بغلش رو گریه کردم گفتم مامان تخت های کنار منو امپول و قرص میزنن دردشون میگیره ولی من هنوز 2 سانت بیشتر باز نیستم ، همش از بچه نوار قلب میگیرن،مامانم که چشماش پر از اشک شده بود ولی خودشو رو کنترل کرد و با لبخند گفت مامان جون ،مامان شدن که اسون نیست انشالله تا یه ساعت دیگه زایمان میکنی،که توی دلم گفتم مگه میشه تا یه ساعت دیگه زایمان کنم ،خلاصه مامانم رو که دیدم یکم قلبم اروم گرفت تا رفتم روی تخت دیدم بین پاهام خون روشن هست به مامام گفتم و اومد معاینه کرد تا انگشت رو وارد کرد با یه فشار کوچیک کیسه ابم پارع شده و من خداروشکر کردم که مثل تخت کناریم درد نکشیدم و خودش پاره شده تا اینکه دیدم ماما با یه ماما دیگه اومد و اون هم منو معاینه کرد گفت اره حق با توعه،تخت شماره 6 رو اماده کنید میره اتاق عمل سزارین اورژانسی داریم بچه توی کیسه اب ادرار کرده و مو خوشحال که به سمت اتاق عمل میرم....
مامان جوجه طلایی🐣🩵 مامان جوجه طلایی🐣🩵 ۴ ماهگی
سلام اومدم پارت دوم تجربه زایمانم رو بگم تو تاپیکام برید پایین پارت اول رو میبینید
خلاصه اومدن گفتن باید پاشم راه برم .چون بی حسی نداشتم و پمپ درد داشتم دردی حس نمیکردم و راحت میتونستم پا و کردمو تکون بدم ولی بخاطر ترس از بخیه ها سختم بود بلند شدن .به هر ضرب و زوری بود پاشدم و چند دقیقه کنار تخت نشستم تا سرگیجه نگیرم .بلند شدم چند قدم که رفتم با وجود دوتا پد بزرگ دیدم خون از دوتا پام جاری شد تا زمین کف اتاق کلی خون شد و سعی کردم اصلا جلوی اومدن خون رو نگیرم خودمو رها کردم .بنده خدا بهیار بیمارستان کمکم کرد تا دسشویی اتاق رفتم همه جامو شست و شرت و پدهاروعوض کرد برام اتاقو تمیز کرد چقدر خجالت کشیدم اون لحظه خدا میدونه
چند دیقه موندم دسشویی تا حجم زیاد خون دفع بشه و بعد. راه افتادم داخل همون اتاق چند دقیقه راه رفتم و سعی کردم خیلی خم راه نرم و بدنمو صاف نگه دارم .بعدم گفتن کافیه و برگشتم تو جام.دیگه ترسم ریخته بود و خودم هر نیم سافت بلند میشدم راه میرفتم تو راهرو و آب فراوون و نسکافه میخوردم تا مواد بیهوشی و بی حسی از بدنم زود دفع بشه
گفتن میتونم کمپوت گلابی بخورم و چشمتون روز بد نبینه دلپیچه شدید گرفتم و گلاب به روتون هی تو راه دسشویی بودم ولی خوب راه انداخت روده هامو توصیه میکنم واسه بعد عمل کمپوت گلابی بخورین
....
مامان Karen 👶🏻🩵 مامان Karen 👶🏻🩵 ۵ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۶
پرستاره اومد کمکم کنه که راه برم اول سوند رو باز کرد و بعد با سختی از رو تخت اومدم پایین به شدت بخیه هام میسوخت
به زور چند قدم برداشتم و حس میکردم دستشویی دارم رفتم تو توالت نشستم اما گلاب به روتون دستشوییم نمیومد
از درد زیاد نمیتونستم از رو توالت پاشم به زور پاشدم در رو که باز کردم فشارم افتاد داشتم میلرزیدم آبجیم دستمو گرفت رفتم رو تخت که چشمتون روز بد نبینه حالت تهوع گرفتم
اون لحظه بدترین قسمتش بود هی اوق میزدم و با هر اوقی که میزدم حس میکردم بخیه هام داره پاره پاره میشه گریه میکردم و به آبجیم میگفتم بگو پرستار بیاد درد دارم الان بخیه هام پاره میشه بگو بیاد یه کاری کنه..
رو تخت دراز کشوندنم حالت تهوعم رفت خداروشکر اما از ترس اینکه دوباره تهوع نگیرم هیچی نمیخوردم
پرستاره میگفت واسه اینکه نفخت خوب بشه راه چاره ش راه رفتنه که من اصلا با اون وضعی که پیش اومد نمیتونستم راه برم
اون شب تا صبح درد کشیدم و تنها چیزی که باعث میشد دردا رو تحمل کنم پسرم بود که ساکت و آروم کنارم خوابیده بود حتی یه ثانیه هم گریه نکرد و باخودم میگم خداروشکر با اون شرایط حداقل بچم آروم بود..
صبح دوباره پاشدم برم دستشویی که دوباره همون اوضاع دیشب پیش اومد و با گریه میگفتم کاش سزارین نمیشدم کاش همون طبیعی دنیا میاوردم بچمو..