۱۳ پاسخ

تو بیشتر از شوهرت سمت خانوادش باش و با اونا سعی کن خوب باشی ،کم کم شوهرتو سمت خودت بکش

عصبانی ش نکن عزیزم ازخانواده ش هم چیزی نگو پیشش ک ناراحت بشه

چقدر من میفهممت 😔😔🫂🫂🫂

آخی عزیزم، تک تک کلماتت رو درک ممیکنم و میفهمم فقط به خدا واگذار کن سعی کن قبل شیر دادن یه لیوان آب بخوری و یه نفس عمیق بکشی بسپار به خدا😔😔😔🫂🫂🫂🫂

ای خدا عزیزم چرا با این مرد ازدواج کردی چرا دیگه بچه اووردی کسی که دست بزن داره اخه لیاقت بابا شدن داره؟

منم بعد 12 سال هنوز این مشکلاتو دارم. الانم شوهرم نمیره سرکار بخاطر جنگ تعطیله هر روز میگن بیایین. دوست دارن ها اما واقعا دوس ندارم هر روز برم.

منم حالم بهم میخوره از شوهرم 🥲اینم همون عنه خداروشکر شیر خشک میخوره دخترم

بنظرم بی محلی کن سرب سرش نذار هرچی گفت ی باشه بگو خلاص وقتی دنبال بهونس بهونه دستش نده بزنتت
من نصف دعوایی ک باهمسرم دارم ب این دلیله هرچی بگه دوبرابرجوابشومیدم دست بزن نداره ولی درحدی اعصابش خوردمیشه میزنه یچی گرونه قیمتومیشکونع
پس بیخیال ارزششونداره شیرناراحتی بدی ب بچه ک آخرم خودت ضررشوببینی

تنها کاری که میتونی بکنی اینه که ب ای ایده دخترت بری پیش مشاورخانواده اگه همسرت نمیاد خودت تنها برو

چرا باهاش لج میکنی عزیزمن؟حداقل به خاطر سلامت روان دخترت باهاش لج نکن

الهی عزيزم 😢
اون شیر تاثیر داره یا باید کلا خودتو بزنی به بی خیالی یا تو ۱ سال و ده ماهگی میتونی از شیر بگیریش و شیر پاستوریزه بدی
تقصیر تو نیست زنا فکر میکنن با اوردن بچه شوهرشون خوب و مسئولیت پذیر میشه بچه میارن به امید زندگی بهتر ولی این اشتباهه ذات عوض نمیشه تو هم قطعا بچه نیوردی که اذیتش کنی حتما فکر میکردی باباش درست میشه درسته اشتباه کردی هممون اشتباه میکنیم بجاش سعی کن تو براش انقدر مادر خوبی باشی که براش هم پدر باشی هم مادر چون به خواست شما به دنیا اومده

دعای من نمیگیره خواهر وگرنه میکردم 😔

همسر منم رو خانوادش خیلی حساسه. من از وقتی باردار بودم تصمیم گرفتم دیگه محلش ندم. رو اون قسمت زندگیمون پرده کشیدم اصلا نمیبینمشون.
مامانم وقتی حامله بودم بهم گف حتی اگر در مورد کسی تو ذهنت فکر های بد بیاد رو روح بچه اثر میزاره. دیگه من حتی به مادرشوهرم عکر خم نکردم.
باورت نمیشه ما که همیشه سر اونا دعوا داشیم الان خیلی خوب شدیم. حتی گاهی همسرم خودش هم جوابشونو میده.

یه مدت ولشون کن. اصلا کاری ب کارشون نداشته باش. بزار خمسرت جونشم براشون بده به درک

میبینی محل ندی همسرت خودش بر میگرده به زندگی خودش. هر سری دعوا می کنی اون آرامش رو جایی بیرون از خونت پیدا میکنه ازت بیشتر دور تر میشع

سوال های مرتبط

مامان قند و نبات مامان قند و نبات ۱ سالگی
سلام مامانا خوبین؟
میخوام یه درد و دل بکنم...
قلبم داره آتیش میگیره
هر لحظه در حال نفرین خودمم و از ته دل دوس دارم بمیرم تا این حس عذاب وجدان تموم شه
دخترم که به دنیا اومد من شیر خودمو بهش میدادم تا ۲ ماهگی زیاد شیرم خوب نبود ولی بعدش خودمو کلی تقویت کردم و شیرم عالی شد ، تو ۶ ماهگی دخترم ۹ کیلو بود ، من بی‌شعور نمیدونستم دخترم رفلاکس داره ، عاشق تپلی بودم همش بفکر این بودم بچم تپل باشه ، تو پایان هفت ماهگی یهو شیرمو عمدا کم کردم و هی با زور بهش غذا خوروندم و مثل احمقا نمیدونستم که شیر غذای اصلیه و همش رو غذا تاکید میکردم، این طفلیم رفلاکسش تشدید شد و چن ماه هر روز استفراغ می‌کرد و تا ۱۲ ماهگی استپ وزنی کرد و کم خونی گرفت و موهاشم ریخت ، از یه طرف شیرخشک اصلا نمی‌خورد و اینم بگم شیر خودمم تو خواب میخورد تا ۶ ماهگی ، به خاطر همین بزرگتر که می‌شد خوابش کمتر و شیر خوردنشم کمتر میشد ، البته تا ۹ ماهگی بگی نگی شیر می‌خورد و وزنش ۱۰ کیلو شده بود ، بعدش دیگه رفلاکسش تشدید شد ، من از ۱۱ ماهگی که متوجه شدم شروع کردم شیرخشک ای آر دادم حتی اونم نمی‌خورد، دیگه با یه عالمه نذر و نیاز خورد ، تا ۱۸ ماهگی روزانه کم کم ۶۰۰ ۷۰۰ سی سی بهش شیر میدادم و دوباره وزن گیریش خوب شد ، ۱۸ ماهگی ۱۳ کیلو بود ، ولی ولی طفلی بچم دیر راه افتاد ، ۱۴ ماهگی تاره اولین قدماشو گذاشت و تقریبا ۲ ماه طول کشید روان راه بره ، الان که فک میکنم بخاطر این بوده که بهش کم شیر دادم ، قلبم آتیش میگیره میخوام خودمو بکشم ، چیکار کنم ، خدااااا ، حتی الانم که اینو مینویسم دارم گریه میکنم ، همش نگرانم نکنه استخوناش ضعیف بشن ، کاش میمردم