این میزارم برای کسایی که ازجنسیت بچشون ناراضین یاهمسرشون میگه چرا بجه دخترشدیا مثلاپسرشد اولا مهم اینه بچه سالم صالح باشه وگرنه دختریاپسرنداره یکی میشناسم خانمش هرچی باردارمیشددختربودن بچه پتجمش دنیااومددخترشدن خلاصه شوهرش ناامیدناراحت که همسرش پسردارنشده هرچی اطرافیان میگفتن گوش نمیکردخلاصه بعددنیااومدن دخترش هنوزبچهاکوچبک بودن رفت زن دوم گرفت بعدازچندوقت خانم دومش باردارشد بچه اش ازقضاپسرشد آقاخیلی خوشحال بوداولین پسرش داره دنیامیادخانمه ماه نهم شدوقت زایمانش گفت توشهرخودمون نمیخوام زایمان کنه کوچیکه امکانات کمه درصورتی اینجا۲تابیمارستان داره خیلیا دارن همینجازایمان میکنن خلاصه گفت خانمم میبرم استان زایمان کنه شهرمابا استانمون ۳ساعت نیم فاصله داره خلاصه آمبولانس گرفت خودشم باماشین شخصی پشت سرامبولانس به استان که رسیدن ورودی شهر بودن آمبولانس تصادف کرد خانمه پسرش هردو درجافوت کردن خلاصه حرفم اینه زوری نمیشه چیزی ازخدا خواست

۱۲ پاسخ

آره واقعا مطمئن این از اه اون زن اولی بود

واقعی بود؟؟؟

چه بد بیچاره زن اول 😔

همیشه ب حکمت خدا راضی باشیم

کلید اسرار

یعنی چی مثلا خدا نمیتونست به زن اولت پسر بده خب حتما قسمتش نیس

ای وای😪😪

آه اون‌زنس

همسایه دیوار به دیوار ما ۴ تا دختر داشت زن و شوهر خیلی جونی هم هستن چند وقت پیش دیدم دوباره زایمان کرده اینم دختر شوهرش از روزی که دختر پنجمی دنیا اومده قهر کرده رفته ۳ ۴ ماهه حالا دختر یا پسر چرا انقدر میارید بچه به هوای پسر به خدا مادره مونده با ۵ تا دختر قد نیم قد

سمت خدا

خدا رحمتش کنه ولی حقش بود آدمی که فرق میذاره باید یه جایی درد بکشه تا بفهمه قدر چیزی که خدا داده رو بدونه

ای خدا

سوال های مرتبط

مامان هانا مامان هانا ۲ سالگی
واقعاهیچ کس دلسوزترازمادرنیس خانماسعی کنین تامجبورنشدین پیش کسی نذاریدنه عمه نه خاله من دخترم دیروزرفتم مغازه خواهرشوهرمجردم یه خانمه کنارش مغازه داره بچهاش یه پسرهمسن دخترمن یه دخترم میخوردکلاس چهارمی باشه کناردخترم بودن رفتن ازمغازه بیرون من هی صدامییزدم دخترم بیاد داخل ولی نمیومدرفتن مغازه کناری دوست خواهرشوهرم داشتم میرفتم دنبالش گفتم استرس دارم خواهرشوهرم زوری نشوندم گفت هیجانمیره مواظبشن سارینا همون دختردوستش صدازدمواظب هاناباش گفت مواظبشه یه ۱۰دقیقه گذشت گفتم نمیشه من دلم آشوبه نمیتونم بزارمش بیرون این ۱۰دقیقه زوری نگهم داشت بچه کوچیکمم بغلم بودداشتم میرفتم دنبال دخترم گفت توبشین من میرم رفت دنبالشون دیدنیستن گف تواون یکی مغازشون که چندتامغازه بالاتره رفتن رفت اونجام نبودیعنی سارینابرادرش بودن دخترمن نبودخواهرشوهرم میگفت ترسیدم سریع رفتم تانزدبک میدون دیدم توبه عکاسی وایستاده اوردش گفتم دیگه غلط میکنم تنهاش میزارم یابه حرف کسی گوش می‌کنم حدایاشکرت اگه دیشب یه ۱۰دقیقه یابیشترنمیرفتیم معلوم نبوددخترم کجامیرفت گم میشد