۱۱ پاسخ

خب چه ربطب به شاباش داشت؟

اگ میخواست دعوتت کنه ب خودت زنگ میزد دیگ چون مامانت گفته اونجایین گفته توام بری🤔

نه نرو انگار زورکی دعوت کرده

دختر خالته برو

ن دگ نرو مامانت اینا برن ازاونجا خواهند اومد دنبالت ببرنت

من شخصا اینجور جاها نمیرم برای خودم ارزش قائل میشم

منم اینه که نری اینجوری حرمت خودتو نگه داشتی انگار فقط چون قراره بری خونه مامانت دعوتت کرده

باز تو‌خوبه من مامانم دعوت داییم بود زنگ زد گفت دخترم اینجاس شاید نیام داییم گفت باشه و قط کرد😂😂تعارفم‌نکرد

آره نرو وقتی احترام برات نمیزارن نری بهتره
احترام نزارن بعد بری اونجا باز پول بدی
اصلا نرو

نرو🙃

اول به مامانت زنگ زده شاید بعدش به تو هم زنگ میزد
برو خوش بگذرون

سوال های مرتبط

مامان الینا و امیرعلی مامان الینا و امیرعلی ۱ سالگی
سلام میشه بیاین بهم‌ مشورت بدین جای من باشین چکار میکنین
همسر من قبلا مکانیک بود و با داداشش تومغازه باباش کار میکردن طبیعتا درامد آنچنانی نداشت دوستش یه کار براش پیدا کرده از شنبه ای رفتن باهم مشهد اول گفت ۳هفته اینجا کار میکنیم بعد میایم شعبه رفسنجون دیشب زنگ زده میگه باید ۶ماه اینجا کار کنیم بعد میتونیم بیایم رفسنجون اگه بمونم درامدم چندبرابر قبل میشه بچه هام به شدت بهش وابسته ان پسرم ازین رو به اون رو شده درسشو اصلا نمیفهمه همش بداخلاقه خواب و غذاش کم شده حالا دخترم کوچیکه بهتره دیشب تصویری زنگ زده بچه هام تو خواب همش بیدار میشدن نق میزدن خونه بابام هستیم چون میدونم تو خونه نمیتونم نگهشون دارم به شوهرم بگم بیخیال شه بیاد یا صبر کنم
یه بار میگم اولش سخته بعد که بیاد خوب میشه صبر میکنم بچه ها کم کم به نبودش عادت میکنن باز رفتارای پسرمو میبینم دلم میخواد زود برگرده دلتنگی خودم که هیچی ولی بخاطر بچه ها اذیتیم نه فقط من مامان و بابامم ارامش ندارن دیگه
مامان شاهان و تودلی💙 مامان شاهان و تودلی💙 ۱ سالگی
ما دیروز رفته بودیم خونه زندایی مامانم
خاله هام و مادربزرگم و مامانم هم بودن
دختر خالم که سه سالشه گوشی مامان منو برداشته بود بعد وقتی داشت میوه میخورد گوشبو گذاشت زمین شاهان رفت برداشت اورد داد به مامانم که زنگ بزن به دایی خلاصه زنگ زدو پسرم با داییش حرف میزد که دختر خالم اومد گوشیو از دست شاهان گرفت برد شاهان جیغ و. گریه خودشو کوبید زمین که باید همونو بدید هرکاری کردم گوشی منو نگاه کنه اصلا نخواست مامانم بردش اشپزخونه سرگرم بشه منم حرصی شده بودم داشتم میترکیدم خودمو بزور نگه داشته بودم که خونه مردم اوقات تلخی راه نندازم و بعدا حلش کنم
که خالم گفت تقصیر شاهانه چرا گرفت و فلان منم برگشتم گفتم اولا تقصیر دخترته یهو حمله میکنه از دست بچه میگیره دوما گوشی خودتو یکبارم ندادی دست بچت همش میگی برو. گوشی خاله رو. نگاه کن برگشت گفت ببخش دیگهههههه نیشخند زدم عادتشه همیشه برا اینکه بچش شلوغی نکنه میگع گوشیتونو بدید ریحانه اروم بشه
قبل جریان گوشی هم با شلوغیاشون زده بودن دکوری خونه صاحبخونه شکسته بود
خلاصه با حرص پاشد گوشبو از دخترش گرفت آورد درت کرد رو من
منم گفتم اینجوری بهت تحویل داده بودن که پرت میکنی شخصیت خوب چیزیه بهش برخورده خانم بعد اینکه پاشدن رفتن به مادر بزرگم. گفته دیگه نه من نه اونا حتی بچشم بدنیا بیاد دیگه نمیرم خونشون و فلان انگار مثلا من الان باید با این حرف ناراحت بشم 😂😑
نمیدونم چرا انقد پرتوقع شدن انگار بچه اون آدمه مال ما هیچی نیست اعصابم بهم میریزع کسی زور شاهان بگه
مامان سید حسین مامان سید حسین ۲ سالگی
مامانا اینو بخونین ببینین شما جای من بودین چه رفتاری میکردین؟
من شاغلم ۳ روز در هفته میزم سر کار ۴ روز دیگه خونه ام بعد اون ۳ روز که میرم سر کار ۲ روزشو بچه رو میزارم خونه مادرشوهرم ۱ روزشم خونه مامانم بعد ۱ ماه پیش اسباب کشی داشتم مامانم اومده بود کمکم مادرشوهرم بچه مو گذاشته بودم خونش نگه میداشت تقریبا ۱ هفته درست و حسابی پسرم پیشم نبود حالا گذشت و گذشت چند روز پیش رفتم خونه دختر خاله مادرشوهرم که باهاش تقریبا نزدیک و صمیمی هستن بعد اون روانشناسه من راجب اوتیسم و اینا صحبت کردم که نگرانم پسرم داشته باشه اونم گفت نه من رفتارشو میبینم عادیه ولی این بده که بچه همش اینور اونوره😐حالا منو بگی تعجب کردم یهو اینو گفت بعد منم گفتم خیلی اینور اونور نیست فقط روزایی که سر کارمه و چند وقت پیش که اسباب کشی داشتم که نمیتونستم نگهش دارم
بعد یه جوری حرف میزد که انگار بچه من همش پیشم نیست بعد میگفت بچه رو بهضی شبا پیش خودت بخوابون خونه خودتون باشه 🫠حالا هی من میگفتم بابا بچه من بیشتر پبش خودمه هی یه جوری رفتار میکرد که نه 🫤بعد یهو دخترش برگشت گفت آره چند روز پیش که جاریت اینجا بود گفت حسین خونه شو نمیشناسه فک میکنه خونه بابا بزرگش خونشونه😑که حالا بعدا مشخص شد جاری من نگفته و خود اونا گفتن . حالا دیشبم مادرشوهرم دعوتشون کرده بود یهو شوهر همون دختر خاله گفت که خوب شد بچه رو امروز نگه داشتین مادرشوهرت مهمونی داشته🤦🏻‍♀️یعنی انقدر حرص کردم که نگو 🥴این همه آدم که ۶ روز هفته کار میکنن یعنی آدم باید اینجوری باهاشون برخورد کنه و قضاوت کنه😓