۴ پاسخ

🫤بچه منم درحد دو دقیقه تکون میدع و با ترفندی بازش میکنه پخش میکنه زمین بعد میره سراغ یه چیز دیگه.احتمالا بچه توام اولین بارشه ذوق داره کم کم میشه عین بچه های ما🫢

بچه من به این چیزها راضی نیست. در ظرف هم با دندونش باز میکنه همه اشو هم پخش میکنه ول میکنه میره 😂

دختر من این کارا براش ۶,۷ ماهگی جذاب بود ،الان ریشه خونه رو در میاره و راضی نیس

پسرمن ۵_۶ ماهگی اینکارو دوست داشت الان بزرگ شده برا این بچه بازیا😅

سوال های مرتبط

مامان هلن مامان هلن ۱ سالگی
سلام به مامانای قشنگم مثل همیشه اومدم با یه ایده توپ .
همه‌ی مامانا وقتی که به بچه ها شکلات میدیم به هر دلیلی
یه عذاب وجدان ریزی داریم من اینجام که هم این عذاب وجدان جاشو بده به حال خوب هم به جاش چیز مفید به نینی ها بدیم مثل همین الان که من با این ترفند نصف گردو و یه خرما رو دادم هلن خورد بدون هیچ اذیتی که خودمو عذاب بدم چرا نمیخوره میگی چه جوری با پوست شکلات .
یه پوست شکلات لازم داریم .یه دونه خرما رو پوست بگیرین و نصف گردو یا هر مغزیجات دیگه رو رنده کنین و بهش اضافه کنین که بشه بهش با دست فرم شکلات و بدین به جای مغزیجات میتونین پودر نارگیل چرب بگیرین قاطی کنین با خرما بعدش میتونین بزارین توی پوست شکلات و ببندینش بزارین یخچال یکم سفت شه یا حتی میتونین وقتی بهش شکل دادین بزنین توی شکلات اب شده بزارین خشک که شد بزارین توی پوست شکلات همیشه چندتا ازین شکلاتای مقوی داشته باشین توی یخچال هر موقع نق زد ازین شکلاتای مقوی با حس خوب بدین بخوره اگه بچه تون بد میوه هس میتونین میوه روهم به همین روش بهش بدین به اندازه شکلات برش بزنین بزنین توی شکلات یا توی شکر اب شده بعد که خشک شد توی پوست شکلات کنین راستی نظرت راجب این کار چیه درخواست بده گمم نکنی و اینکه یه سر به تاپیک های قبلیمم بزن قشنگم
مامان نقل و نبات مامان نقل و نبات ۱ سالگی
بذار یه اعترافی بکنم
درسته که طبیعی هست که هر وقت خونه رو مرتب میکنم چند دقیقه بعدش بچه ها همه چیز رو به هم بریزن ، اما گاهی پذیرشش برام سخت میشه!
طبیعی هست که کاری که همه توی نیم ساعت انجام میدن برای منی که بچه ی کوچیک دارم یک ساعت یا حتی یک روز طول بکشه ، اما راستش گاهی احساس تنهایی میکنم!
طبیعی هست که گاهی ظرف هارو بشورم و نیم ساعت بعدش دوباره سینک پر باشه ، اما گاهی خسته میشم!
طبیعی هست که خونه ام اون طوری که من دوست دارم تمیز نباشه و مدام سرزنش درونی داشته باشم ، اما گاهی کلافه میشم!
همون وقتایی که نه حوصله ی فکر کردن به توصیه های روانشناسی رو دارم و نه دل و دماغ فکر کردن به پیش بینی های انگیزشی که آره ۱۰ سال بعد حسرت این روزا رو میخوری و دلت تنگ میشه و از این صحبتا...
کلافه میشم ، میزنم بیرون ، یه قدمی میزنم ، یه قهوه ای میخورم ، دوستامو میبینم.
ولی اگه حالم بدتر از این حرفا بود وضو میگیرم و سراغ تراپی که برام از هر مسکنی بیشتر کار میکنه ، توی این شهر ماشینی یه پاتوق دنج دارم که توش کسی کاری به کارم نداره ، مدام صدام نمیکنن ، شلوغه ولی من نباید مرتبش کنم.
تازه صاحبش هم حالمو میفهمه و غصه هام رو کیلو کیلو ازم می‌خره ، تکیه میدم به دیوار خونش و شروع میکنم به خود شفقتی.
بدون قضاوت همه ی احساسات خودم رو می‌بینم و می پذیرم ، خودم رو بغل میگیرم و صبر میکنم آروم بشم
بعد از خدای خودم بابت نعمت بزرگ مادری تشکر میکنم و شروع میکنم به خوندن یادآوری طلایی ای که قبلاً نوشتم و گذاشتم پَرِ جا نمازم ، انگار اشکام آبی میشن روی آتیش دلم...
نفسم تازه میشه...
نشون به اون نشون که دلم پر میزنه برگردم پیش بچه ها و بغلشون کنم :)❤️‍🩹