۱۱ پاسخ

عزیزم دیگه زمان قدیم نیست ک گوشی و اینچیزا نباشه بچهای الان خودشونو وقف میدن با تکنولوژی هیجیشونم نمیشه مطمئن باش بالاخره به وقتش شیطونی رو میکنن

من اوایل نمی‌دادم ولی یه جاهایی واقعا دیگه مخم رد میده براش کارتون میذارم می‌دونم کارم اشتباهه خودم ولی واقعا دیگه یه وقتهایی نمیتونم کنترلش کنم

انقد شرایطا و اعصابا داغونه که خیلی وقتا آدما حاضرن ۲۴ ساعت بچه با هر چیزی ساکت باشه تا آرامش بگیرن.

هر کسی نظری داره،بنظر من نمیشه یه چیزی که انقد عادی شده تو جامعه از بچه دریغ کرد، ولی میشه کنترلش کرد....من هم با بچم بازی میکنم هم تلوزیون میبینم هم با گوشی اما همشون در حد متعادل،بالاخره بچم دست اینو اون میبینه

باور کن اونم راه دیگه ای به ذهنش نرسیده قطعا تو موقعیت اون قرار نگرفتیم نگید خب مام بچه داریم و نمیدیم بهش و ساکت موند و اذیت نکرد بچه ها زمین تا اسمون باهم فرق دارن
خودم رفتم نماز طوری شد شوهرم اومد گرفت بچه را بیرون تا من نماز خوندم خودش جا موند😆 ولی بغل دستیم با یه تسبیح بچه ی ۱ ساله را نشونده بود اروم اروم

خب من میگمت به توچه چرا حرص بچه مردمو میخوری 😂😂😁

اینجور مراسما جای بچه نیست
چون بچه یا. میدوعه نمیذاره بقیه روضه گوش کنند
یا باید با چنین چیزی مشغولش کرد

اول اینکه اصلا اینجور مراسمات جای بچه نیست اصلا چون صدا بلند
دوم حرف خودتون چرا حرص بقیه بخوری به من و شما چه

من میدم والا دیوونه شدم دیگه

واقعا عادت بدی میشه

🥺🥺🥺

سوال های مرتبط

مامان دوقلوها مامان دوقلوها ۱ سالگی
مامانا یه مسئله ای هست که من خیلی بابتش عذاب وجدان دارم
چند وقت پیش که بچها مریض شدن و بردمشون سرم بزنن برااینکه رو تخت بمونن تا سرمشون تموم بشه من رفتم توی نت سرچ کردم شعر کودکانه و براشوت شعر اوردم گذاشتم ازاون روز هی گوشیمو میارن بهم میدن ک یعنی اون شعره رو بذار منم شدیدا ازاینکه گوشی دست بچها بدم یا چیزی براشون تو ی گوشی بذارم بدم میاد
حدودا ۹۰ درصد موفق بودم و با وجود گریه و لحظه های سختی که داشتم گوشی ندادم دستشون اما ده درصد هم شده و مواقعی که دیگ خیلی کم اوردم یا تو موقعیتی بودم ک مجبور شدم هرازگاهی گذاشتم اون شعرو براشون
حالا مشکلم اینکه وقتی میریم گاهی( گاهی هاااا همیشه و هر لحظه نه) جایی گوشی بقیه رو میدن دستشون و فکر میکنن بقیه هم اون شعر رو توی گوشیشون دارن و بقیه هم گوشی رو باز میکنن و توش عکس و فیلم نشونشون میدن
امشب رفته بودیم پارک بیچاره کردن منو بچها اینقدر ک گریه کردن اما من همش میبردمشون بازی و اینا بعد یع مامان دوقلوی دیگه کنارمون بودن همین ک اومدن گوشی داد دستشون و تا وقتی رفتن ساکت و توگوشی بودن
بقیه هم هی میگفتن خودتو پاره کردی حالا چی میشه یذره هم گوشی نگاه کنن ببین این مامانه چه راحت و ریلکسه و من واااااقعا کلافه میشم از حرفاشون و معذب ازاین بابت که فکب میکنم چون تو خونه زیاد تو گوشی میرم بچهاهم اینجوری شدن
میخوام گوشیمو بذارم کنار و یه گوشی دکمه ای بردارم میدونم خیلی سخته اما شاید اینکار باعث بشه توجه بچها از گوشی برطرف بشه
نظرتون چیه؟
مامان شاهان و تودلی💙 مامان شاهان و تودلی💙 ۱ سالگی
ما دیروز رفته بودیم خونه زندایی مامانم
خاله هام و مادربزرگم و مامانم هم بودن
دختر خالم که سه سالشه گوشی مامان منو برداشته بود بعد وقتی داشت میوه میخورد گوشبو گذاشت زمین شاهان رفت برداشت اورد داد به مامانم که زنگ بزن به دایی خلاصه زنگ زدو پسرم با داییش حرف میزد که دختر خالم اومد گوشیو از دست شاهان گرفت برد شاهان جیغ و. گریه خودشو کوبید زمین که باید همونو بدید هرکاری کردم گوشی منو نگاه کنه اصلا نخواست مامانم بردش اشپزخونه سرگرم بشه منم حرصی شده بودم داشتم میترکیدم خودمو بزور نگه داشته بودم که خونه مردم اوقات تلخی راه نندازم و بعدا حلش کنم
که خالم گفت تقصیر شاهانه چرا گرفت و فلان منم برگشتم گفتم اولا تقصیر دخترته یهو حمله میکنه از دست بچه میگیره دوما گوشی خودتو یکبارم ندادی دست بچت همش میگی برو. گوشی خاله رو. نگاه کن برگشت گفت ببخش دیگهههههه نیشخند زدم عادتشه همیشه برا اینکه بچش شلوغی نکنه میگع گوشیتونو بدید ریحانه اروم بشه
قبل جریان گوشی هم با شلوغیاشون زده بودن دکوری خونه صاحبخونه شکسته بود
خلاصه با حرص پاشد گوشبو از دخترش گرفت آورد درت کرد رو من
منم گفتم اینجوری بهت تحویل داده بودن که پرت میکنی شخصیت خوب چیزیه بهش برخورده خانم بعد اینکه پاشدن رفتن به مادر بزرگم. گفته دیگه نه من نه اونا حتی بچشم بدنیا بیاد دیگه نمیرم خونشون و فلان انگار مثلا من الان باید با این حرف ناراحت بشم 😂😑
نمیدونم چرا انقد پرتوقع شدن انگار بچه اون آدمه مال ما هیچی نیست اعصابم بهم میریزع کسی زور شاهان بگه