۶ پاسخ

من با سن 18سال بچه داری میکنم درد میکشم عذاب دارم میکشم کتک و گریه و دعوای هرشب مثلا عاشقم بود مثلا عاشقش بودم

هیییی چقد حرف دل همه اس

امروز یه خانمی با یه پسر ۲۱ ساله و دختر ده ماهه دقیقا همسن دختر من اومده بود مغازه ابجیم
سه تا پسر داشت یدونه دختر
من بش گفتم وای خیلی سخته گفت نه ببین ازین کلیپای کودکان بزار براش گفتم من اصلا نمیزارم تلویزیون ببینه که....
خب صد در صد برای اون خیلی راحت گذشته تا من
هرکدوم از پسرا یه ساعتم اینو نگه دارن خدا بده برکت

آره همه کلافه و درمانده از بچه داری ،خدا کمک همه امون کنه ،امشب توی گهواره خیلیا بی خواب و دست تنها بودن متوجه شدم همه مث همیم در نهایت آخرش خودمونیم و حوضمون 😅

و منی که با دوقلو تک و تنهام و روانی شدم و کسیم درکم نمیکنه ..

اخ گفتي😔

سوال های مرتبط

مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۱۱ ماهگی
قصه امشب نی نی ها👼🌛
یه پنگوئن کوچولو بود به اسم “برفی” 🐧❄️. برفی توی یه سرزمین پر از برف و یخ زندگی می‌کرد 🌨️🧊. اون عاشق این بود که با دوستاش روی سرسره‌های یخی لیز بخوره 滑️.
یه روز که داشتن بازی می‌کردن، یه ماهی کوچولو دیدن که توی یه حفره یخ گیر کرده بود 🐠🧊. ماهی کوچولو داشت تقلا می‌کرد تا خودشو نجات بده، ولی نمی‌تونست! 😥
برفی با دیدن ماهی کوچولو، دلش سوخت. 🥺 اون با دوستاش مشورت کرد و گفت: “بچه‌ها، باید به این ماهی کوچولو کمک کنیم!” 🤝
همه با هم یه برنامه ریختن! 💡 اول، چند تا از پنگوئن‌های قوی‌تر شروع کردن به کندن یخ با منقارهای تیزشون ⛏️. بقیه هم با بال‌هاشون باد می‌زدن تا یخ زودتر آب بشه 🌬️.
بالاخره، بعد از کلی تلاش، تونستن یه راه باز کنن و ماهی کوچولو آزاد شد! 🥳 ماهی کوچولو با خوشحالی چند بار دور خودش چرخید و بعد با یه “فیـــــــش!” 👋 رفت توی آب. 🌊
برفی و دوستاش خیلی خوشحال بودن که تونستن به یه موجود دیگه کمک کنن. 🥰 اون روز فهمیدن که با کار تیمی و مهربونی می‌شه کارهای بزرگ انجام داد! 💪🌟