۱۰ پاسخ

عزیزم شما افغان هستید آخه بعضی حرفاتون با لهجه خاص هست

نمکه خالیه 😍😍😍😍😍

ای خدا جوجه
منم مثل شما تک و تنها بودم.
جوجه من دو روزش بود ماشاالله بهش رفتم آن ای سیو بغلش کردم سرشو بلند کرد گردنشو چرخوند وایساد پرستارا رو نگاه کردن همه ذوقشو میکردن

خدا حفظش کنه .الهی بچت جبران کنه برات

خدا حفظش کنه منم فقط چندروز اول کمکی داشتم که شبش هم ازشب اول خودم بودم کسی نبود بعدشم که دیگه خودم و خودم باشوهرم یکمم مادرشوهر میومد بچه رو میگرفت تا من به کارام برسم

دختر منم تو همون ۱۰ روز گردن میگرفت میدیدم تو گهواره که بچه هاشون یه ماه ۴۰ روزه هستند اما گردن نمیگیرند،
منم بعضی وقتا میگم چه جوری تنها بعد ۱۰ روز ک مامانم رفت بزرگش کردم خودم بودم خودم💪

واقعا عزیزم خدا بزرگه کمک میکنه

همیشه سلامت باشی و سایه شما و همسرتون بالا سر شاهان جون باشه
عمر طولانی با شادی و سلامتی برای شاهان زیبا💜💜💜

اره عزیزم ب همین شیرینش می ارزه کاش قدرمادرامون و بدونیم 🌺

عزیزم خدا حفظش کنه

سوال های مرتبط

مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۱۱ ماهگی
قصه امشب نی نی ها👼🌛
یه پنگوئن کوچولو بود به اسم “برفی” 🐧❄️. برفی توی یه سرزمین پر از برف و یخ زندگی می‌کرد 🌨️🧊. اون عاشق این بود که با دوستاش روی سرسره‌های یخی لیز بخوره 滑️.
یه روز که داشتن بازی می‌کردن، یه ماهی کوچولو دیدن که توی یه حفره یخ گیر کرده بود 🐠🧊. ماهی کوچولو داشت تقلا می‌کرد تا خودشو نجات بده، ولی نمی‌تونست! 😥
برفی با دیدن ماهی کوچولو، دلش سوخت. 🥺 اون با دوستاش مشورت کرد و گفت: “بچه‌ها، باید به این ماهی کوچولو کمک کنیم!” 🤝
همه با هم یه برنامه ریختن! 💡 اول، چند تا از پنگوئن‌های قوی‌تر شروع کردن به کندن یخ با منقارهای تیزشون ⛏️. بقیه هم با بال‌هاشون باد می‌زدن تا یخ زودتر آب بشه 🌬️.
بالاخره، بعد از کلی تلاش، تونستن یه راه باز کنن و ماهی کوچولو آزاد شد! 🥳 ماهی کوچولو با خوشحالی چند بار دور خودش چرخید و بعد با یه “فیـــــــش!” 👋 رفت توی آب. 🌊
برفی و دوستاش خیلی خوشحال بودن که تونستن به یه موجود دیگه کمک کنن. 🥰 اون روز فهمیدن که با کار تیمی و مهربونی می‌شه کارهای بزرگ انجام داد! 💪🌟
مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۱۱ ماهگی
قصه امشب👼🌛
روزی روزگاری، یک موش کوچولو به اسم "میلی"🐭 بود که همیشه آرزو داشت بزرگترین پنیر دنیا رو پیدا کنه. 🧀 اون هر روز صبح زود بیدار می‌شد ☀️ و با کوله‌پشتی کوچیکش 🎒 راه می‌افتاد.
میلی تو راهش به یه گربه بزرگ و ترسناک 😼 برخورد. دلش ریخت، اما یادش اومد که مامانش همیشه می‌گفت: “شجاع باش میلی! ✨” پس میلی نفس عمیق کشید و از کنار گربه رد شد، بدون اینکه گربه حتی متوجه بشه! 🤫
بعدش، رسید به یه رودخونه عریض و پرخروش 🌊. میلی شنا بلد نبود 🏊‍♀️. اما به جای اینکه ناامید بشه، شروع کرد به فکر کردن. 🤔 یه چوب پیدا کرد 🪵 و با کمک اون تونست از رودخونه عبور کنه. 🥳
بالاخره، میلی به یه غار تاریک و مرموز رسید 🏞️. اون می‌دونست که پنیر بزرگ اونجاست. با ترس وارد غار شد 🦇، اما با خودش گفت: “من می‌تونم! 💪” و جلو رفت.
در آخر، میلی پنیر بزرگ رو پیدا کرد! 🏆 یه پنیر طلایی و درخشان که بوی فوق‌العاده‌ای داشت. ✨ میلی از خوشحالی بال درآورد! 🎊
اون روز، میلی نه تنها بزرگترین پنیر دنیا رو پیدا کرد، بلکه فهمید که با شجاعت، فکر کردن و تلاش، می‌تونه به هر چیزی که می‌خواد برسه. و این شد داستان موفقیت میلی کوچولو. 🎉😊
شب بخیر کوچولو شیرین زبون❤