۱۵ پاسخ

خود شب شیر دادی گذاشتیش اونور ، از خستگی یادت نیست ... من اینقدر از این کارها کردم ، بقیه برام تعریفرمیکنن خودم هیچی یادم نمیمونه

تو خواب و بیداری احتمالا خودت اشتباه گذاشتی اونور

عزیزم مگه نمیگی بیدار بود خب گریه کرده دخترت برده پیش خودش چیش عجیب الان

چی؟!یعنی چه

اصلا نترس ایت الکرسی بخون یه چاقو هم بزار نزدیکت

نترس خودت جا به جاش کردی برا منم پیش اومده ی شب که همسرم شبکار بود منم مامانم کنار هم خوابیده بودیم بچه کنار من صبح که بیدار شدم دیدم بچه وسط ما دوتاس ولی نه مامانم بهش دست زده نه من یادم میاد که جا به جاش کردم

سلام عزیزم پسر منم 2ماهس برا منم همچین چیزی پیش اومده . یه شب ک برا شیر دادن بچم پاشدم دیدم بچم تو جاش نیس از خواب که پریدم دیدم بچم جفتمه و پتو رو صورتش کشیده شده نزدیک بود خفه بشه. مغزم به شدت درگیر شد که بچه چی شد چرا و چجوری اومده جفت من رو توشک من و زیر پتو یعنی من بچه رو گذاشتم جفتم و هر چی به فکرم مغزم فشار آوردم ک شاید چیزی یادم بیاد .نیومد کلا بیخیال شدم گفتم حتما خودم گذاشتم و از شدت خستگی به خوابی مغزم ظبط نکرده. و شب بعدش مجدد تکرار شد .این بار پسرمو قنداق کردم هر دو خوابیدیم.بعد 2ساعت بیدار شدم ک بچمو شیر بدم دیدم قنداقش کاملا باز شده و بد قنداش جفت بالشتم بود و بچم کلا آزاد بود شدیدا ترسیدم و وحشت زده شدم .چون این بار مطمعن بودم قنداقش من یکی باز نکردم . این موضوع با چند نفر در میون گذاشتم و گفتن این جریان جای دیگ بازگو نکنم .منم سکوت کردم چند روز شدیدا وحشت داشتم. ولی بعدش فراموش کردم

من نفهمیدم چیشد؟

کجاش عجیبه شاید گریه کرده دخترت بردتش پیش خودش یا شیر دادی جا به جا کردی منم اینجوری میشم زمانی که خیلی خسته ام حتی حرف میزنم بعدش چیزی یادم نمیاد

خودت توو خواب و بیداری جا به جاش کردی ، دیشب پسرم ساعت سه و نیم بغل دستم خوابید من ی پتو روش کشیدم خودم پتو نداشتم ی ساعت پیش بیدار شدم دیدم پارچه تخت کنار مادر کشیدم رو خودم ، من اصلا یادم نمیاد بیدار شده باشم چه برسه پارچه برداشته باشم،اینا از،خستگیه

ینی پسرت رفته بود پیش دخترت خوابیده بود؟

پسرت چندوقتشه

شاید دخترت پسرتو بغل کرده برده پیش خودش

یعنی چی ؟

چرا نمیفهمم😐

سوال های مرتبط

مامان آوش💫 مامان آوش💫 ۳ ماهگی
دیشب یه اتفاق وحشتناکی افتاد شوهرم برای پسرم ۱۵۰میل شیردرست کرد که بخوره و چون نزدیکای صبح بیدار میشه شکمش سیر باشه،بعد که خورد داد به من آروغش بگیرم ذوسه تا آروغ زد بعد همش شیر تو گلوش بالا و پایین میشد و باز قورت میداد بعد چراغ مطالعه روشن کردم چراغ خاموش کردم یه ربعی هم رو دوشم بود بعد که گذاشتم سرجاش دیدم تکون نمیخوره،شوهرم رفته بود داروخانه شیر بگبره وحشت کردم پدر شوهر و مادرشوهرم طبقه پایینن با جیغ صدا کردم مادرشوهرم از من بدتر جیغ میزد پدر شوهرم اومد و چند تا محکم زد پشت آوش که یه خورده گریه کرد و نفسش باز شد تو اون لحظات مردن واقعی رو حس کردم شوک شده بودم بعدش دستای پدرشوهرم بوسیدم که حال پسرم خوب کرد از دیروز همش تو شوکم میترسم پسرم بغل کنم دیشب تا صبح بالا سرش بودم و پلک نزدم و‌نگاه نفس کشیدنش میکردم تمام بدنم خورده،چی کار کنم فراموش کنم😔😔از دست شوهرمم خیی دلخورم اون سری هم موقع واکسن زدن کلی شیر چپوند گلو بچه که آخرش از دهن‌و بینی بالا آورد