نه قیافه نه پول نه اخلاق نه وفا نه شعور
من چون تو خونه بابام تحت فشار بودم و هیچ انتخاب دیگه آي نداشتم و اینکه خاستگار زیاد داشتم ولی تا میومدن تحقیق راجع خانواده ام پشیمون میشدن مادرم آدم عصبی بود و همش میرفت قهر و اوضاع مالی زیر صفر بود...... همسرم اولین خاستگار رسمی بود ک اومد... پسر عموی مادرم بود ک هر سال عید نوروز عیدی میآورد برا مامانم و چند سال قبل ترش ک من 11سالم بود برا اولین بار اون منو خونه مادربزرگم دیده بود... چند سال فقط طول کشیده تا خانواده اش رو راضی کنه و در نهایت بامخالفت همه اومدن خاستگاری و چون خونه و ماشین و شغل ثابت داشت و گفت ک چند ساله دوسم داره بله رو دادم... و چون پدرم آدم مسولیت پذیری نبود و جهیزیه نداد با اینکه باید میداد رسم بین ترک ها... نداد و همه خانواده همسرم... روبروی همسرم وایسادن ک عروس بی جهاز نمیخایم ولی تو رو همشون وایساد و کل اساس منزل رو خودش خرید و بهترین و اولین سرویس طلا عروسی و لباس عروس و آتلیه و ماه عسل فقط من داشتم و دوتایی همه کارامونو انجام دادیم الانم خداروشکر7تا جاری هستیم که من خوشبخت ترینشونم ♥️♥️♥️♥️و بهترین مرد دنیاست
خاستم از خونه پدرم برم فقط
بار اول محبت و توجهش جلبم کرد بعد میزان درک و شعور و در اخر دیدم خانواده ی درست و حسابی داره و در اخر فهمیدم وضعیت مالیشونم بد نیس .اگه برگردم عقب حتما بیشتر به وضعیت مالی توجه میکنم خدا بهم رحم وگرنه زن یه گدا هم میشدم من از بس رویایی فکر کردم ک پول مهم نیست و...😂
از بین بد و بدتر انتخاب کردم 😐😂
ی خواستگار داشتم اصلا به دلم نبود بد قیافه قد کوتاه زشت از خود راضی خودخواه
بدون اینکه من بگم حلقه نامزدی آوردن
خودکشی کردم در این حد نمیخواستم
اصلا خانوادمم نمیخواستن ولی اون اومد
دیگه بعدش شوهرم اومد سریع گفتم بله
انتخاب خانواده بود کاملن سنتی
انتخاب خانواده ام بود
اومدن خاستگاری
بابام پسند کرد
منم گفتم باشه
والله واسه من انتخاب خانوادم بود خدارو شکر همه چیش اوکیه بجز بعضی وقتا اخلاقش گ و ه ی میشه 😀
قیافه و هیکلش 🤦♀️🤦♀️🤦♀️🤦♀️🤦♀️
دوسال باهم دوست بودیم ازدواج کردیم اشتباه محض بود ک باهاش ازدواج کردم ۱۰سال دارم باهاش زندگی میکنم آدم ک نشد هیچ خیانت هم میکنه بهم میخام ازش جدا شم
. پشیمون ترین آدم دنیام. عوضی معتاد دروغگو بی احساس بی عار بی غیرت هر چه صفت بد بگی داره
من از طریق تولد دوست پسره دوستم بعد همونجا ازم خوشش اومده بود منم تغریبا فهمیدم ولی فک نکردم بخاد پیگیری کنه خلاصه شمارمو گیراوردو بودو دوسال باهم اشناشدیم اومدن خاستگاری وضع مالیش معمولی بودولی ازدواج کردیم خداروشکرخوب شد الانم ده ساله باهم زندگی میکنیم و هردومون عاشق همیم و دوسشدارم و میدونم اونم دوسمداره الانم ک عشقمون سه نفرس خدا برام نگهشون داره 🤲🏻🥹🥺🫠
انتخاب خانوادم بودمن کس دیگه رو دوست داشتم نذاشتن بااون ازدواج کنم شوهرم اومدخواسگاری مجبور شدم با شوهرم ازدواج کنم الان راضیم شوهرم و دوسش دارم ازنظرخوشگلی متوسط بودوصع مالیشم متوسط فقط خاکی وروراست بود
ما همسایه بودیم. مادرشوهرم چندین سال از بچگیم همش به مامانم میگفت که دخترت عروسه منه ها. تا آخر هم عروسش شدم خداروشکر راضیم🥰
هیچی خواهر تو بیست سالگی شوهرمون دادن که یه وقت رو دستشون نمونیم الآنم که شوهر سوهان روحه فقط از لحظهای که وارد خونه میشه گیر دادنش شروع میشه تا وقتی که قدم نحسشو بذاره بیرون به همه چیز من گیر میده ما ها که خونه پدرمون هم پناهی نداریم مجبوریم بسازیم
شوهر یه مدت شرایط روحیش خوب نبود من همیشه دختر دلسوزی بودم یروز دوست دختر برادر شوهرم اومد گفت ی پسریه مدتیه مشکلی پیش اومده براش شرایط روحیش خوب نیست گفت برادر دوست پسرمه دوست پسرم ازم خواسته دختریو به برادرش معرفی کنم که یکم همدمش بشه تا وضعیت روحیش از این بدتر نشه گفت منم تو به ذهنم رسیدی شمارشو بهم داد منم از رو دلسوزی نه از رو این ک بخوام رابطه عاطفی باهاش بگیرم تصمیم گرفتم مدتی صحبت کنم باهاش پیش خودم گفتم ثواب داره😁بعد خلاصه مدتی باهاش حرف میزدم تلفنی بعد حالش بهتر شد دیگه بهش زنگ نزدم فقط گاهی اون حال منو میپرسید گاهی من حال اونو میپرسیدم تا حدود ۴ سال اینجور بود بعد حدود ۳ سال ازش بیخبر بودم شمارمم عوض کرده بودم ی شب خواستم بخوابم چشامو بستم یهو بخدا قسم بدون این ک بهش فکر کنم اخر شمارش اومد جلو چشمم چشپو باز کردم شمارشو سیو گردم تلگرامش برام اومد بالا بهش پیام دادم احوال پرسی کردم بدون این ک منتظر جوابش بمونم نتمو خاموش کردم خوابیدم صب بیدار شدم تا پیام داد
۳ روزی همیطور هی پیام میداد منم جواب میدادپ حالمو میپرسید بعد بهم گفت این چند سال ازت بیخبر بودم شمارتم نداشتم دیگه گفت خیلی سعی گردم پیدات کنم نتونستم بعد بهم گفت باهام ازدواج میکنی؟خیلی شوکه شدم گفتم بخدا همون شبی ک پیام بهم دادی گفتم خدایا من میترسم زن بگیرم زنم دختر خوبی از اب در نیاد تو همسر ایندمو برام انتخاب کن گفت که دیدم تویی ک دنبالت بودم یهو پیام دادی من فکر کردم شوخی میکنه باهام هنوز میگه بجان پسرمون همه چیرو واقعی بهت گفتم
دیگه باهام ازدواج کردیم (میدونم شبیه داستانا شد 😅
راستش این چند سال خیلی تو زندگی سختی کشیدم خودشم سختی کشید ولی ب لطفت خدا یکم شرایط داره بهتر میشه دعا کنید برامون🙏
من دانشجوش بودم
دانشجو استادی
از کلاس بیرونم کرد
بعد رفتم پیشش منت کشی یکسال باهم رفیق بودیم بعدم ازدواج
من یه پسری رو خیلی خیلی دوستش داشتم باهاش خیلی خوش بودم کورس میذاشتیم😅 رانندگیم خیلی خوبه .
اما شوهرم که اومد خواستگاریم مامانم خیلی پسندید و به اصرار مادرم که پسر خوبیه باید قبول میکردم البته همسرمو خیلی دوستش دارم پسر دوست پدرم هست هیچی هم کم نمیذاره برامون اما گاها فکرم هنوز پیش اونه که چرا قسمت نشد با اون خیلی خوش تر بودم
من تو شهر شوهرم دانشگاه قبول شدم اونجا همدیگه رو دیدیم عاشق هم شدیم خونواده ی من راضی نبودن دوتامون با هم رفتیم محضر و ازدواج کردیم خدا هم زندگی مون رو با دادن هدیه ی قشنگش بعد از عمری زیباتر کرد... خونواده مم فهمیدن ما برای هم ساخته شدیم... راضیم خداروشکر. ان شاءالله همه ی مردم سرزمینم شاد و سلامت باشن.
ممنونم گلم
یه روز یه اقاعه
اومد در خونمون از بابام ماشین بخره ...
منم ادرس نمایشگاه ماشین رو بهش دادم ...بهم گفت همون لحظه عاشقم شده ولاه منم خوشم اومد ازش ...
از شانس هر موقع هم میومد من در رو براش باز میکردم ...😶
الان بیست و یک ساله زنشم 🥴🥴🥴🥴
۵ سال می آمد خواستگاری
اولین عشقم بود توی ۵سال دوست بودیم سربازی نرفته بود شغل نداشت و دانشگاه نرفته بود
وضع خانواده ما خوب بود و بابا هم به خاطر همین دوست داشت هم سطح هم باشیم و خانواده اونم می گفتن که اگر ازدواج کنید به روی پسر می یاری تفاوت فرهنگی و خانواده من بیشتر پزشک و اداری هستن و این که بعداز ۵ سال سماجت من اوکی شد و سختی زیاد داشتیم اما تکیه گاه هم شدیم و کم کم زندگی ساختیم چند مورد توی این ۲۴ سال و ۱۸ سال زندگی کارهایی کرد که دلم شکست حقم نبود اصلا اما عذر خواهی کرد و گذشتم
پستی بلندی زیاد بود
پسردایمه بگفته خودش ازبچگیامون ازم خوشش میومده تاحدودی بعداازش شناخت پیداکردم گاهی خرمیشه ولی خب خیلی دوسش دارم
خوشگل بود خوشتیپ بود خانواده دار بود کارمند بود و از اقوام دور بود و مهم تر از همه سالم بود خداروشکر
انتخاب خانوادم بود
خواهرم بارداربود باااش رفتم دکتر.توی مطب دکتر خواهرش منودیده و دیگه ول نکرد اصلا.تااینکه اومدن همو دیدم عاشق هم شدیم خخخخخ.یکم عصبیه ولی خیلی دوسش دارم اونم دوسم داره.خداروشکر میگذره دیگه
معرفی شدیم بهم . خداروشکر تا حدود بسیاری ویژگیهای مثبت داشت و من پذیرفتم.
هیچی والا ن قیافه انچنانی ن اخلاق ن پول ن دوس بودیم برای رفتن از خونه پدرم و خلاص شدن از گیردادنا و غر زدنا مامانم فقط شوهر کردم
والا من ۱۶ سالم بود از بچگی هی بهش فک میکردم فامیله نزدیکمونه دیگه اومد خاستگاریو بله دادم😬
معیاری نداشتم اون موقع فقط ۱۵ سالم بود
همسایه عمومن بودن گفتن خانواده خوبی هستن پسر خوب سر به راهی هست ولی متصفانه عوضی ترین آدم از آب در اومد
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.